صلاح نبوده!
اومدم یه چیزی نوشتم کمی هم از روی ناراحتی. برای اولی بار وقت ارسال اشتباه کردم رفت تو درافت!
باخودم گفتم بقول این علما لابد صلاح نبوده! خلاصه گذاشتمش تو همون درافت برای یادگاری بمونه. شاید بعدها خودمون دوباره خوندیمش!
آدم
Thursday, July 29, 2004
واین غیبت همچنان ادامه دارد!
همچنان تنهام! نمیدونم خدا اول نیاز به یار و عشق به اون رو تو آدم کار گذاشت یا اول برنامه حوا رو چید. ولی به هر حال این خدا هم خوب مارو گذاشته سر کار. مثل این کسایی که از طرح مسائل پیچیده خوششون میاد یه آدم درست کرده با هزار تا سوراخ سنبه (اشتباه نشه، فقط تعداد معدودیش فیزیکیه و اصل کاریاش متافیزیکین!) بعدش هم صدها برابرش راه و روش و مسائل جنبی ریخته. آخرشم انداختش توی این هزارتوی پیچیده که حالا بیا برو گلیمتو از آب بکش!! بعدشم هزار توقع داره از آدم.
بابت یک سری از این آینده نگریها، در کنار آدم، حوا هم آفریده که اونم مثل این همدرده و خلاصه حداقل یکم با هم خوشن. حالا هم که حوای عزیز مارو فرستاده اون سر دنیا و داریم دوران غیبت رو میگذرونیم! غیبتش صغری و کبری هم نداره فعلا غیبت حواست.
ای بابا منو چه به جفنگ گفتن. اونم وقتی که حالش نیست. ختم کلام، دلم واسشون تنگ شده. خوبه که اینقدر فشار کار هست که نمیذاره آدم خیلی یاد چیزای دیگه بیفته وگرنه سخت تر بود.
آدم
همچنان تنهام! نمیدونم خدا اول نیاز به یار و عشق به اون رو تو آدم کار گذاشت یا اول برنامه حوا رو چید. ولی به هر حال این خدا هم خوب مارو گذاشته سر کار. مثل این کسایی که از طرح مسائل پیچیده خوششون میاد یه آدم درست کرده با هزار تا سوراخ سنبه (اشتباه نشه، فقط تعداد معدودیش فیزیکیه و اصل کاریاش متافیزیکین!) بعدش هم صدها برابرش راه و روش و مسائل جنبی ریخته. آخرشم انداختش توی این هزارتوی پیچیده که حالا بیا برو گلیمتو از آب بکش!! بعدشم هزار توقع داره از آدم.
بابت یک سری از این آینده نگریها، در کنار آدم، حوا هم آفریده که اونم مثل این همدرده و خلاصه حداقل یکم با هم خوشن. حالا هم که حوای عزیز مارو فرستاده اون سر دنیا و داریم دوران غیبت رو میگذرونیم! غیبتش صغری و کبری هم نداره فعلا غیبت حواست.
ای بابا منو چه به جفنگ گفتن. اونم وقتی که حالش نیست. ختم کلام، دلم واسشون تنگ شده. خوبه که اینقدر فشار کار هست که نمیذاره آدم خیلی یاد چیزای دیگه بیفته وگرنه سخت تر بود.
آدم
Wednesday, July 28, 2004
خرس و مگس!
حالا که از حیونات نوشتم بذار اینم بنویسم! متاسفانه اگر جه از دوره و زمونه آدم و حوایی گذشته ولی روز به روز به تعداد حیوانات مزاحم و دردسر ساز افزوده میشه! یکی دیگه از این موجودات دوست داشتنی خرسه! از این نمونه غیر نادر بخصوص در ایران و هر کجایی که ایرانی باشه فراوونه. این کیس به خودی خود درحالت غیر فعال قرار داره ولی کاتالیزور ساده و دم دستی به اسم مگس براش وجود داره. کافیه یدونه از این مگسها پیدا بشه که خرسهای اطراف شما رو فعال کرده و یکبار دیگه داستان دوستی خاله خرسه تکرار بشه!
جونم واستون بگه که (اگرچه الان داره واسه خودش میگه!) خیلی چیزها هستن که تعریف ندارن. یعنی در واقع تعریف مطلق و صریحی ندارن و تلاش ما برای بررسی اونها در برخی حالات فقط کارو بدتر میکنه. یکی از این موارد که کاملا نسبی هست و برای هر شخصی و هر شرایطی تعریف متفاوتی به خودش میگیره خوشبختیه! همه ما خیلی وقتها درگیر این مفهوم بودیم، برای شناختش، تعریفش، رسیدن بهش، درکش و ... اینا همه خیلی خوبه. منکر این هم نیستم که باید این مفهوم و راههای رسیدن به اون و موارد مرتبط، مورد بررسی و تحلیل قرار بگیرن، ولی...
این رو فراموش نکنیم که هر چیزی حد مرزی داره. هیچ کس نمیتونه در مورد خوشبختی کس دیگه اظهار نظر کنه یا تشخیصی بده. متاسفانه این مورد از اون مگسهایی هست که همواره دورو بر ما وجود داره و همیشه زمینه ساز حملات خرسی هست! آخه مگه میشه کسی تشخیص بده که شخص دیگه الان خوشبخته یا نه؟! این احساس برای هر کسی فرق میکنه و اگه ما بخوایم طبق برداشت و فهم خودمون، نسخه ای برای کس دیگه بپیچیم که به نظر ما در گمراهی است و سعی کنیم با معیارهای خودمون خوشبخت یا خوسبختترش بکنیم، به احتمال زیاد از همون عملیات متهورانه خاله خرسی انجام دادیم.
منکر این نیستم که شاید کسی از خیلیای دیگه بهتر بفهمه ولی دلیل نمیشه دانسته ها و فرمولهای اون باعث خوشبختی بیشتر طرف مقابل بشه و این مورد متاسفانه به وفور در اطراف ما ایرانیا بخصوص در جریانه.
شاید کسی که یک کار ساده میکنه و زندگی محقرانه ای داره با همون خوشه.
شاید زوجی که بچه ای نمیتونن داشته باشن، با همون تنهایی خودشون خوشبخت تر باشن.
شاید یک مرد زن ذلیل (یا زن مرد ملیل!) با همون زندگی خودش خوشتره.
شاید اون شبان (قصه معروف موسی) به همون دین و ایمون نادرست خودش خوشبخت تر باشه.
و هزاران شاید دیگه که همه میدونن و هرکدومش میتونه زمینه هزاران بحث داغ باشه که این دوره و زمونه دور و برمون پره از اونها ولی وجوه مشترک همشون زیاده. ای بابا نکنین (نکنیم!) این کارارو یکچنین دخالتهایی و مشورت و راهنماییهای زورکی خیلی وقتها آدمارو بدبختتر میکنه. یکی از باب ترین مسایل این زمینه تحلیل زندگیهای مشترکه. در نگاه اول شاید به نظرتون نیاد ولی به وفور و حتی در تیراژ بالا داره این کار انجام میشه. شاید خیلی از خانواده ها با همون زندگی سرشار از گمراهی و بدبختی و بی مساواتی خوشون خوشتر باشن و با راهنماییها و اطلاع رسانیهای بیمورد ما وضعشون بدتر بشه. قبول کنیم که خوشبختی نسبیه. نسبت به همه شرایط اطراف و خود شخص.
متاسفانه تو این دوره زمونه با گسترش تکنولوژیهای ارتباطی، دیگه کافیه خرسها حتی از راه دور وجود چنین چیزی رو حدس بزنن و با انتشار افکار خودشون که به راحتی میتونه به ذهن مخاطبین نفوذ کنه (چون خیلیها تخصص دارن و واقعا بیشتر از خیلیها میدونن) اونا رو مثل همون سنگ خاله خرسه حواله کله اون عزیز بدبخت کنن تا برای همیشه خوشبخت بشه!
آدم
حالا که از حیونات نوشتم بذار اینم بنویسم! متاسفانه اگر جه از دوره و زمونه آدم و حوایی گذشته ولی روز به روز به تعداد حیوانات مزاحم و دردسر ساز افزوده میشه! یکی دیگه از این موجودات دوست داشتنی خرسه! از این نمونه غیر نادر بخصوص در ایران و هر کجایی که ایرانی باشه فراوونه. این کیس به خودی خود درحالت غیر فعال قرار داره ولی کاتالیزور ساده و دم دستی به اسم مگس براش وجود داره. کافیه یدونه از این مگسها پیدا بشه که خرسهای اطراف شما رو فعال کرده و یکبار دیگه داستان دوستی خاله خرسه تکرار بشه!
جونم واستون بگه که (اگرچه الان داره واسه خودش میگه!) خیلی چیزها هستن که تعریف ندارن. یعنی در واقع تعریف مطلق و صریحی ندارن و تلاش ما برای بررسی اونها در برخی حالات فقط کارو بدتر میکنه. یکی از این موارد که کاملا نسبی هست و برای هر شخصی و هر شرایطی تعریف متفاوتی به خودش میگیره خوشبختیه! همه ما خیلی وقتها درگیر این مفهوم بودیم، برای شناختش، تعریفش، رسیدن بهش، درکش و ... اینا همه خیلی خوبه. منکر این هم نیستم که باید این مفهوم و راههای رسیدن به اون و موارد مرتبط، مورد بررسی و تحلیل قرار بگیرن، ولی...
این رو فراموش نکنیم که هر چیزی حد مرزی داره. هیچ کس نمیتونه در مورد خوشبختی کس دیگه اظهار نظر کنه یا تشخیصی بده. متاسفانه این مورد از اون مگسهایی هست که همواره دورو بر ما وجود داره و همیشه زمینه ساز حملات خرسی هست! آخه مگه میشه کسی تشخیص بده که شخص دیگه الان خوشبخته یا نه؟! این احساس برای هر کسی فرق میکنه و اگه ما بخوایم طبق برداشت و فهم خودمون، نسخه ای برای کس دیگه بپیچیم که به نظر ما در گمراهی است و سعی کنیم با معیارهای خودمون خوشبخت یا خوسبختترش بکنیم، به احتمال زیاد از همون عملیات متهورانه خاله خرسی انجام دادیم.
منکر این نیستم که شاید کسی از خیلیای دیگه بهتر بفهمه ولی دلیل نمیشه دانسته ها و فرمولهای اون باعث خوشبختی بیشتر طرف مقابل بشه و این مورد متاسفانه به وفور در اطراف ما ایرانیا بخصوص در جریانه.
شاید کسی که یک کار ساده میکنه و زندگی محقرانه ای داره با همون خوشه.
شاید زوجی که بچه ای نمیتونن داشته باشن، با همون تنهایی خودشون خوشبخت تر باشن.
شاید یک مرد زن ذلیل (یا زن مرد ملیل!) با همون زندگی خودش خوشتره.
شاید اون شبان (قصه معروف موسی) به همون دین و ایمون نادرست خودش خوشبخت تر باشه.
و هزاران شاید دیگه که همه میدونن و هرکدومش میتونه زمینه هزاران بحث داغ باشه که این دوره و زمونه دور و برمون پره از اونها ولی وجوه مشترک همشون زیاده. ای بابا نکنین (نکنیم!) این کارارو یکچنین دخالتهایی و مشورت و راهنماییهای زورکی خیلی وقتها آدمارو بدبختتر میکنه. یکی از باب ترین مسایل این زمینه تحلیل زندگیهای مشترکه. در نگاه اول شاید به نظرتون نیاد ولی به وفور و حتی در تیراژ بالا داره این کار انجام میشه. شاید خیلی از خانواده ها با همون زندگی سرشار از گمراهی و بدبختی و بی مساواتی خوشون خوشتر باشن و با راهنماییها و اطلاع رسانیهای بیمورد ما وضعشون بدتر بشه. قبول کنیم که خوشبختی نسبیه. نسبت به همه شرایط اطراف و خود شخص.
متاسفانه تو این دوره زمونه با گسترش تکنولوژیهای ارتباطی، دیگه کافیه خرسها حتی از راه دور وجود چنین چیزی رو حدس بزنن و با انتشار افکار خودشون که به راحتی میتونه به ذهن مخاطبین نفوذ کنه (چون خیلیها تخصص دارن و واقعا بیشتر از خیلیها میدونن) اونا رو مثل همون سنگ خاله خرسه حواله کله اون عزیز بدبخت کنن تا برای همیشه خوشبخت بشه!
آدم
Monday, July 26, 2004
سوسک!
فکر میکردم با این سوسکا دیگه کنار اومدم و بعد از رفتن حوا دیگه زندگی مسالمت آمیزی رو در کنار هم خواهیم داشت! آخه حوا همیشه خیلی حساسه (البته نه ترسو!) و هروقت یکی از این موجودات دوست داشتنی رو میبینه تا ناکارش نکنه ول کن نیست. فینگیل بنده خدا هم که تو اوج یاد گیری. اونم یاد گرفته بود هروقت هر حشره ای میدید، با صدای بلند اعلام میکرد ماهی!! نمیدونم چرا به اغلب این موجودات میگه ماهی ولی فقط میدونم که چون ازاول بچگیش تو خونه آکواریوم داشتیم و همش ماهیا رو بهش نشون میدادیم، این کلمه رو زود یاد گرفت! خلاصه اونم همیشه بعد از اعلام بدو میرفت یک دستمال کاغذی برمیداشت و میرفت سروقت سوسک بیچاره که مثلا شکارش کنه! اواخر که یاد گرفته بود ضمن عملیات شکار، با یک قیافه جدی و متهورانه، جیغ هم میزد و اینو به عنوان بخشی از مراسم شکار سوسک میدونست! (من که جیغ نمیزنم، نمیدونم این بخش رو از کی یاد گرفته!)
خلاصه یکی دو هفته اول با هم کنار اومدیم ولی بعدش چشمتون روز بد نبینه. انگار همه همسایه ها رو هم خبر کرده بودن و هر وقت میومدم خونه میدیدم اون وسط واسه خودشون مشغول جشن و پایکوبین! اینه که از اون موقع دیگه به روشهای مختلف مشغول درگیری با این بدایع خلقت هستم. نمیدونم بلاخره آدم نمیتونه از دست این حشره نفرت انگیز که میگن از زمان عصر دایناسورها تا کنون جزو کم تغییرترین و پایدار ترین نمونه ها بوده، خلاص بشه یا نه!
آدم
فکر میکردم با این سوسکا دیگه کنار اومدم و بعد از رفتن حوا دیگه زندگی مسالمت آمیزی رو در کنار هم خواهیم داشت! آخه حوا همیشه خیلی حساسه (البته نه ترسو!) و هروقت یکی از این موجودات دوست داشتنی رو میبینه تا ناکارش نکنه ول کن نیست. فینگیل بنده خدا هم که تو اوج یاد گیری. اونم یاد گرفته بود هروقت هر حشره ای میدید، با صدای بلند اعلام میکرد ماهی!! نمیدونم چرا به اغلب این موجودات میگه ماهی ولی فقط میدونم که چون ازاول بچگیش تو خونه آکواریوم داشتیم و همش ماهیا رو بهش نشون میدادیم، این کلمه رو زود یاد گرفت! خلاصه اونم همیشه بعد از اعلام بدو میرفت یک دستمال کاغذی برمیداشت و میرفت سروقت سوسک بیچاره که مثلا شکارش کنه! اواخر که یاد گرفته بود ضمن عملیات شکار، با یک قیافه جدی و متهورانه، جیغ هم میزد و اینو به عنوان بخشی از مراسم شکار سوسک میدونست! (من که جیغ نمیزنم، نمیدونم این بخش رو از کی یاد گرفته!)
خلاصه یکی دو هفته اول با هم کنار اومدیم ولی بعدش چشمتون روز بد نبینه. انگار همه همسایه ها رو هم خبر کرده بودن و هر وقت میومدم خونه میدیدم اون وسط واسه خودشون مشغول جشن و پایکوبین! اینه که از اون موقع دیگه به روشهای مختلف مشغول درگیری با این بدایع خلقت هستم. نمیدونم بلاخره آدم نمیتونه از دست این حشره نفرت انگیز که میگن از زمان عصر دایناسورها تا کنون جزو کم تغییرترین و پایدار ترین نمونه ها بوده، خلاص بشه یا نه!
آدم
Friday, July 23, 2004
فرنگ 3
دوست داشتم میتونستم با خیلیا صحبت کنم. دوست داشتم بتونم خیلی از این چیزایی که میبینم و فکر میکنم بدرد خیلیا میتونه بخوره، مطرح کنم. ولی خوب از طرفی هم اونقدر آدم فعالی نیستم که بخوام برم اینور و اونور و از خلایق دعوت کنم برای خوندن این چیزها. بخصوص که اینا میتونه فقط از نظر خودم جالب باشه و طبیعتا خیلیا علاقه ای به خوندن چنین چیزایی نخواهند داشت. پس بهتره که شروع کنم و بنویسم، حداقل مصل یه درددلی برای خودم. اگر چه که میدونم در حال حاضر گذر کسی از این طرفا نمیفته و اگر هم در آینده کسی بیاد وقت اینو نمیکنه که برگرده و این چیزا رو پیدا کنه.
نمیدونم از کجا شروع کنم. وقتی دامنه یک بحث خیلی گستردست، جمع و جور کردن و طرح درستش، یک هنر و تخصص درست و حسابی میخواد. بارها شده با افراد مختلف در این مورد صحبت و بحث کردم و در چنین حالت گفتوگوی دو نفره ای کار خیلی راحتت تره. بهر صورت اول از همه بهتره که بگم آقا جون خلاصش اینکه شنیدن کی بود مانند دیدن!
یک مشکل بزرگ این قضیه ایران یا خارج از همین قضیه ناشی میشه که مردم نمیتونن اینجا رو به راحتی ببینن. در نتیجه میشه مثل اینکه الان هست و هر کسی یه چیزی میگه . متاسفانه حتی این گفته ها به اندازه کافی و در زمینه های مختلف نیست که بشه از روش یه دید خوب پیدا کرد. کشور های دیگه خیلی مزایا دارن (حداقل کشور های به اصطلاح پیشرفته) و کلی چیزای مثبت توشون هست که شاید هیچوقت نمیشه توی ایران پیدا کرد. ولی فقط همین که نیست، کلی هم معایب دارن. چیزایی که ماتوی ایران داریم و خیلی هم میتونه مهم باشه ولی اصلا به نظر نمیاد. پس چیزی که اول از همه از نظر من کاملا روشنه اینه که نمیشه به همین راحتی (یا حتی به سختی!) گفت که کدوم بهتره.
اینهمه خلایقی که سعی در اثبات بهتری یا بدتری کشورهای دیگه در برابر ایران رو میکنن، فقط کارو مشکل تر میکنن. آخه بابا جان حالا اونا برفرض اشتباه کنن، بقول معروف شنونده باید عاقل باشه. اونایی که میخوان از روی این حرفا قضاوت کنن باید حداقل اینو در نظر بگیرن که کسی که داره آخر حرفش برای شنونده تصمیم گیری میکنه و سعی داره یک چیزی و با شدت زیاد به اثبات برسونه نمیتونه منبع موثقی باشه. چه اینوریا که همش میگن خرج بده و اخه و چه اونوریا که همش خارج رو بصورت خوبی و خوشبختی میبینن.
من فکر میکنم یکی از بزرگترین مشکلات همه ما از فشار (بی معنی!) ناشی میشه. مساله اینه که همیشه فشار زیادی برای داخل کشور موندن هست. البته این از منابع مختلف میتونه باشه اعم از فشارهای مالی،مشکلات کاری، محدودیتهای خانوادگی و همچنین مسائل قانونی و غیره. ولی به هرصورت مثل اینه که یک منعی برای رفتن ما به خارج وجود داره. البته همینجا بگم که منظور من از این خارج رفتن، یک سفر توریستی نیست بلکه یک دوره مثلا شش ماهه رو میگم. آدم در چنین شرایطی میتونه حداقل کمی با زندگی واقعی در اون کشور آشنا بشه. اگه واقعا چنین شرایطی برای خلایق فراهم میشد یا حتی زورکی هم که شده هر کسی باید به یک همچین سفری میرفت عالی میشد. اونوقت همه میتونستن خبردار بشن که واقعا حقایق چی هست و شاید برای همه بهتر میشد.
تنها نتیچه این فشار فعلی اینه که اولا رفتن به خارج (یا در واقع فرار از داخل!) مثل یک آروز شده و همه رو وسوسه میکنه که حتما بلاخره یه چیزی هست که میگن جیزه. (مثل همین قضیه سیب و حوای خودمون!) در نهایت اونهایی که میتونن به این فشار غلبه کنن مثل فنری که فشرده شده باشه، هرچقدر فشار بیشتر بوده، با شدت بیشتری پرتاب میشن و خیلی وقتها اونقدر دور میشن که دیگه شاید برگشتی نداشته باشن. در صورتی که اگه اینطور نبود، ...
این یک حرف کاملا ناقصه هنوز ولی خوب همین هم کلی وقت گرفت. دوست دارم در اولین فرصتی که بتونم باز کمی از چیزهایی که به نظر خودم میرسه اینجا بنویسم. خدا به راه راست هدایتم کنه! آمین!
آدم
دوست داشتم میتونستم با خیلیا صحبت کنم. دوست داشتم بتونم خیلی از این چیزایی که میبینم و فکر میکنم بدرد خیلیا میتونه بخوره، مطرح کنم. ولی خوب از طرفی هم اونقدر آدم فعالی نیستم که بخوام برم اینور و اونور و از خلایق دعوت کنم برای خوندن این چیزها. بخصوص که اینا میتونه فقط از نظر خودم جالب باشه و طبیعتا خیلیا علاقه ای به خوندن چنین چیزایی نخواهند داشت. پس بهتره که شروع کنم و بنویسم، حداقل مصل یه درددلی برای خودم. اگر چه که میدونم در حال حاضر گذر کسی از این طرفا نمیفته و اگر هم در آینده کسی بیاد وقت اینو نمیکنه که برگرده و این چیزا رو پیدا کنه.
نمیدونم از کجا شروع کنم. وقتی دامنه یک بحث خیلی گستردست، جمع و جور کردن و طرح درستش، یک هنر و تخصص درست و حسابی میخواد. بارها شده با افراد مختلف در این مورد صحبت و بحث کردم و در چنین حالت گفتوگوی دو نفره ای کار خیلی راحتت تره. بهر صورت اول از همه بهتره که بگم آقا جون خلاصش اینکه شنیدن کی بود مانند دیدن!
یک مشکل بزرگ این قضیه ایران یا خارج از همین قضیه ناشی میشه که مردم نمیتونن اینجا رو به راحتی ببینن. در نتیجه میشه مثل اینکه الان هست و هر کسی یه چیزی میگه . متاسفانه حتی این گفته ها به اندازه کافی و در زمینه های مختلف نیست که بشه از روش یه دید خوب پیدا کرد. کشور های دیگه خیلی مزایا دارن (حداقل کشور های به اصطلاح پیشرفته) و کلی چیزای مثبت توشون هست که شاید هیچوقت نمیشه توی ایران پیدا کرد. ولی فقط همین که نیست، کلی هم معایب دارن. چیزایی که ماتوی ایران داریم و خیلی هم میتونه مهم باشه ولی اصلا به نظر نمیاد. پس چیزی که اول از همه از نظر من کاملا روشنه اینه که نمیشه به همین راحتی (یا حتی به سختی!) گفت که کدوم بهتره.
اینهمه خلایقی که سعی در اثبات بهتری یا بدتری کشورهای دیگه در برابر ایران رو میکنن، فقط کارو مشکل تر میکنن. آخه بابا جان حالا اونا برفرض اشتباه کنن، بقول معروف شنونده باید عاقل باشه. اونایی که میخوان از روی این حرفا قضاوت کنن باید حداقل اینو در نظر بگیرن که کسی که داره آخر حرفش برای شنونده تصمیم گیری میکنه و سعی داره یک چیزی و با شدت زیاد به اثبات برسونه نمیتونه منبع موثقی باشه. چه اینوریا که همش میگن خرج بده و اخه و چه اونوریا که همش خارج رو بصورت خوبی و خوشبختی میبینن.
من فکر میکنم یکی از بزرگترین مشکلات همه ما از فشار (بی معنی!) ناشی میشه. مساله اینه که همیشه فشار زیادی برای داخل کشور موندن هست. البته این از منابع مختلف میتونه باشه اعم از فشارهای مالی،مشکلات کاری، محدودیتهای خانوادگی و همچنین مسائل قانونی و غیره. ولی به هرصورت مثل اینه که یک منعی برای رفتن ما به خارج وجود داره. البته همینجا بگم که منظور من از این خارج رفتن، یک سفر توریستی نیست بلکه یک دوره مثلا شش ماهه رو میگم. آدم در چنین شرایطی میتونه حداقل کمی با زندگی واقعی در اون کشور آشنا بشه. اگه واقعا چنین شرایطی برای خلایق فراهم میشد یا حتی زورکی هم که شده هر کسی باید به یک همچین سفری میرفت عالی میشد. اونوقت همه میتونستن خبردار بشن که واقعا حقایق چی هست و شاید برای همه بهتر میشد.
تنها نتیچه این فشار فعلی اینه که اولا رفتن به خارج (یا در واقع فرار از داخل!) مثل یک آروز شده و همه رو وسوسه میکنه که حتما بلاخره یه چیزی هست که میگن جیزه. (مثل همین قضیه سیب و حوای خودمون!) در نهایت اونهایی که میتونن به این فشار غلبه کنن مثل فنری که فشرده شده باشه، هرچقدر فشار بیشتر بوده، با شدت بیشتری پرتاب میشن و خیلی وقتها اونقدر دور میشن که دیگه شاید برگشتی نداشته باشن. در صورتی که اگه اینطور نبود، ...
این یک حرف کاملا ناقصه هنوز ولی خوب همین هم کلی وقت گرفت. دوست دارم در اولین فرصتی که بتونم باز کمی از چیزهایی که به نظر خودم میرسه اینجا بنویسم. خدا به راه راست هدایتم کنه! آمین!
آدم
Sunday, July 18, 2004
آشپزی
دیروز جای همه خالی، واسه خودم یه آشی پختم که یه وجب روش روغن باشه. همش تقصیر حوا بود که از اونجا از این قضایا واسه من تعریف میکنه و منو میندازه تو دردسر. خلاصه به معنی واقعی آش پزی کردم!
از این هوای گرم اینجا هم که هرچی بگم کم گفتم. خوبه که کولر رو نصب کردم وگرنه دیگه پنکه جوابگو نبود. خلاصه تقریبا باید تمام مدتی که تو خونه هستم روشن باشه وگرنه کار مشکل میشه. تازه میگن هنوز مونده! خدا بخیر کنه. کاشکی تا وقتی که حوا و فینگیل میخوان بیان هوا خوب میشد. برای اونا شاید سختتر باشه باز من حداقل محل کار که هستم اوضاع خیلی بهتره ولی این کلبه درویشی ما حسابی درویشهای ریاضت کشیده ای بار میاره.
Friday, July 16, 2004
ای بابا
دوست دارم بنویسم ولی هر وقت شروع میکنم نمیشه. نمیدونم چرا آدم با خودشم بخواد رو راست باشه مشکله ها.
مشغولم مثل همیشه. تغییری در روال ندگی نیست. حوا هم که داره میره سفر اندر سفر. دیگه احتمالا همون تماس تلفنی هم تا مدتی باهش قطع بشه.
شاید چیزی که بیشتر از همه در مورد من نگرانه، خورد وخوراکم باشه که برعکس حداقل این یه مورد مشکلی نیست. مشکل اصلی غذای روحیه که یه مقدار دوزش پایین اومده. خورد و خوراکم بر اثر تجربیات گذشته ای که دارم مشکلی پیدا ن کرده که هیچ، تازه نمیرسم که غذاهای مهیا شده رو بخورم. تنهایی پختن وخوردن اگرچه دل و دماغ میخواد ولی خوب دیگه قول دادم و به زور هم که شده میشینم میخورم.
بهرصورت امیدوارم به اونا خوش بگذره. منم سعی کنم از این فرصت استفاده کنم. (حالا حُسن یا سوء، بماند!)
آدم
Monday, July 12, 2004
لباس
نمیدونم این مطلب چقدر موثقه چون هیچ ارجاعی به متن اصلی ندیدم ولی انصافا حقیقته.
اینجا همیشه حتی توی سرمای زمستون میشه این ضعیفه های لخت و نیمه لخت رو دید. الان که هوا گرمه که دیگه خدا بخیر کنه. جای همتون خالی! (حوانشنوه!! یاد اون زمانای اول خودمون میفتم که وقی از اون بالا افتاده بودیم پایین، ا دوتا برگ کارو ردیف میکردیم! خلاصه توهمون مایه ها حساب کنین!) خلاصه دیگه هرجوری که فکر کنین با خیال راحت میان بیرون ولی حقیقتا این سر و وضع لباس پوشیدنای جدید (که دیگه خیلی هم جدید نیست) توی ایران خودمون وسوسه انگیز تره.
توی ادبیات و هنر بهش میگن صنعت غیاب. یعنی اینکه با پوشوندن بخشی از متن یا اثر هنری، جایی که همه انتظار دارن، بذاریشون تو کف. و خوب واقعا موثره در تحت تاثیر قرار دادن بیننده.
واقعا حیفه.
آدم
نمیدونم این مطلب چقدر موثقه چون هیچ ارجاعی به متن اصلی ندیدم ولی انصافا حقیقته.
اینجا همیشه حتی توی سرمای زمستون میشه این ضعیفه های لخت و نیمه لخت رو دید. الان که هوا گرمه که دیگه خدا بخیر کنه. جای همتون خالی! (حوانشنوه!! یاد اون زمانای اول خودمون میفتم که وقی از اون بالا افتاده بودیم پایین، ا دوتا برگ کارو ردیف میکردیم! خلاصه توهمون مایه ها حساب کنین!) خلاصه دیگه هرجوری که فکر کنین با خیال راحت میان بیرون ولی حقیقتا این سر و وضع لباس پوشیدنای جدید (که دیگه خیلی هم جدید نیست) توی ایران خودمون وسوسه انگیز تره.
توی ادبیات و هنر بهش میگن صنعت غیاب. یعنی اینکه با پوشوندن بخشی از متن یا اثر هنری، جایی که همه انتظار دارن، بذاریشون تو کف. و خوب واقعا موثره در تحت تاثیر قرار دادن بیننده.
واقعا حیفه.
آدم
گذر
اومدم تو بلاگر یه چیزی رو تغییر بدم دیدم حالا که گذرم اینجا افتاده یه چیزی هم بنویسم.
اگه همیشه نخوام هر چیزی رو به بهترین وجه انجام بدم، خیلی بهتره! (خنده دار شد، بهترین نباشه بهتره!) آره دیگه مثلا همین نوشتن خاطرات و حرفام. اگه هروقت اومدم یه چیزی که به نظرم میاد بنویسم بهتر از اینه که همیشه صبر میکنم تا کلی حرف سنجیده (مثلا) داشته باشم. اصلا خوب نخواستیم. باز میگن کاچی به از هیچی.
امروز اوضاع بد نبود. برعکس اینکه کارا اونطوری که فکر میکردم پیش نرفته بود ولی به خوبی گذشت و برایندش مثبت بود. نمیدونم حتما خدا هوامو داره وگر نه خیلی وقتا اینجوریه و الکی الکی کارا پیش میره. حتما دلش سوخته منو از اون بالاها انداخته پایین واسه یه لقمه اضافه که خوردیم. حالا میخواد دلداری بده.
خدایا شکرت.
آدم
اومدم تو بلاگر یه چیزی رو تغییر بدم دیدم حالا که گذرم اینجا افتاده یه چیزی هم بنویسم.
اگه همیشه نخوام هر چیزی رو به بهترین وجه انجام بدم، خیلی بهتره! (خنده دار شد، بهترین نباشه بهتره!) آره دیگه مثلا همین نوشتن خاطرات و حرفام. اگه هروقت اومدم یه چیزی که به نظرم میاد بنویسم بهتر از اینه که همیشه صبر میکنم تا کلی حرف سنجیده (مثلا) داشته باشم. اصلا خوب نخواستیم. باز میگن کاچی به از هیچی.
امروز اوضاع بد نبود. برعکس اینکه کارا اونطوری که فکر میکردم پیش نرفته بود ولی به خوبی گذشت و برایندش مثبت بود. نمیدونم حتما خدا هوامو داره وگر نه خیلی وقتا اینجوریه و الکی الکی کارا پیش میره. حتما دلش سوخته منو از اون بالاها انداخته پایین واسه یه لقمه اضافه که خوردیم. حالا میخواد دلداری بده.
خدایا شکرت.
آدم
Sunday, July 11, 2004
هوا خوری
امروز تقریبا هیچ غلطی نکردم. البته یخورده هم احساس بیحالی میکردم. بیحالی روحی کم بود که بیحالی جسمی هم اضافه شد!
خلاصه نشستم مثل همیشه مدتی خودمو با اینترنت مشغول کردم. بعدشم تماشای فیلم و غیره. خوشبختانه دیشب اگرچه غذای حاضری هم داشتیم و تازه خریده بودم ولی نشستم غذا درست کردم. یک خورشت کدو حسابی. بنابراین برای نهار امروز هم مشکلی نبود و با خیال راحت به نهار هم رسیدم.
عصری با خودم گفتم پاشم برم بیرون هواخوری. همینطوری هرکجا شده ولی از خونه برم بیرون. خوب کجا میشه رفت؟ این دور و بر چیز خاصی نیست. یا خرید یا پارک. اول که رفتم خرید و بااینکه هیچی نمیخواستم، باز کلی خرت و پرت خریدم. خوبه حداقل مجبور میشم برای مصرف اونام که شده، حواسم به خوراک باشه!
بعدشم اومدم برم پارک بشینم، دیدم خیلی خلوته. تعجب کردم که هوای به این خوبی و بعد از بارون چرا هیچکی نیست. ولی خیلی زود فهمیدم. چه پشه هایی دارن اینجا! شاید 5 دقیقه بیشتر نشد ولی این پشه های پررو جلوی چشم خودت مینشستن و نیش میزدن. مثل این مگیاس سمج تو دهات که هرچی میزنی بلند هم نمیشن! خلاصه ظرف کمتر از 5 دقیقه با اینکه حواسم بود که روم نشینن کبابم کردن. بی انصافا کلی هم از روی لباس زدن!
خلاصه برگشتنی مثل این معتادا همش داشتم خودمو میخواروندم و دیگه توبه کردم از هوا خوری. اینم شانس ما از گردش!
آدم
امروز تقریبا هیچ غلطی نکردم. البته یخورده هم احساس بیحالی میکردم. بیحالی روحی کم بود که بیحالی جسمی هم اضافه شد!
خلاصه نشستم مثل همیشه مدتی خودمو با اینترنت مشغول کردم. بعدشم تماشای فیلم و غیره. خوشبختانه دیشب اگرچه غذای حاضری هم داشتیم و تازه خریده بودم ولی نشستم غذا درست کردم. یک خورشت کدو حسابی. بنابراین برای نهار امروز هم مشکلی نبود و با خیال راحت به نهار هم رسیدم.
عصری با خودم گفتم پاشم برم بیرون هواخوری. همینطوری هرکجا شده ولی از خونه برم بیرون. خوب کجا میشه رفت؟ این دور و بر چیز خاصی نیست. یا خرید یا پارک. اول که رفتم خرید و بااینکه هیچی نمیخواستم، باز کلی خرت و پرت خریدم. خوبه حداقل مجبور میشم برای مصرف اونام که شده، حواسم به خوراک باشه!
بعدشم اومدم برم پارک بشینم، دیدم خیلی خلوته. تعجب کردم که هوای به این خوبی و بعد از بارون چرا هیچکی نیست. ولی خیلی زود فهمیدم. چه پشه هایی دارن اینجا! شاید 5 دقیقه بیشتر نشد ولی این پشه های پررو جلوی چشم خودت مینشستن و نیش میزدن. مثل این مگیاس سمج تو دهات که هرچی میزنی بلند هم نمیشن! خلاصه ظرف کمتر از 5 دقیقه با اینکه حواسم بود که روم نشینن کبابم کردن. بی انصافا کلی هم از روی لباس زدن!
خلاصه برگشتنی مثل این معتادا همش داشتم خودمو میخواروندم و دیگه توبه کردم از هوا خوری. اینم شانس ما از گردش!
آدم
Friday, July 09, 2004
دلم گرفته
عصر جمعه هم هست، تنها هم که هستم. اگر چه تا همین الان درگیر جلسه بودیم و هنوز هم سر کارم ولی خوب اصلا دل و دماغ ندارم. نمیخوام شاکی الکی باشم ولی خوب دلم تنگ شده دیگه.
دلم هم نمیاد که حوا و فینگیل به این زودی بیان، همین که میبینم بهشون خوش میگذره خوبه. بلاخره برای اونا هم تنوعی شده. ولی دوست داشتم بیشتر باهم در تماس بودیم. حداقل اینطوری بیشتر دلم خوش بود. از طرفی هم دلم نمیاد اینجا تنها برم خوشگذرونی. هم اینکه تنهام و خوب بدون اونا صفایی نداره و هم اینکه میگم باشه تو این فرصت شاید بیشتر بشه به کارا برسم. ولی خوب کاش که کارا حداقل بهتر پیش میرفت. کار زورکی هم که راندمان نداره هی زمان و فشارشو فقط بیشتر کنم. تقصیر خودمه.
رفتم از این خلایق امروز کمی سوال کردم در مورد اینکه علافیاشونو چکار میکنن بلکه نسخشون بدر من هم بخوره. ولی خوب کسی که خودش جایی زندگی میکنه خیلی شاید براش ساده نیست که بتونه اماکن تفریحی یا دیدنی رو برای یک خارجی بگه. خودمون هم همینطوریم. در برابر اینطور سوالا آدم معمولا یک سری جاهای کلیشه ای رو میگه که خوب همه بلدن.
وقتی هم ازشون در مورد وقت گذرونیها و گردشهای خودشون پرسیدم بازم بیفایده بود. اغلب یا وقتشونو با تو خونه بودن و فیلم دیدن به همراه مشروب و جفنگ گویی میگذرونن یا اینکه میرن بیرون بار و کاباره و این طور برنامه ها. دیدم این نسخشونم راه دست من نیست و بیش از پیش سرکارم.
حالا چکار کنم؟
آدم
عصر جمعه هم هست، تنها هم که هستم. اگر چه تا همین الان درگیر جلسه بودیم و هنوز هم سر کارم ولی خوب اصلا دل و دماغ ندارم. نمیخوام شاکی الکی باشم ولی خوب دلم تنگ شده دیگه.
دلم هم نمیاد که حوا و فینگیل به این زودی بیان، همین که میبینم بهشون خوش میگذره خوبه. بلاخره برای اونا هم تنوعی شده. ولی دوست داشتم بیشتر باهم در تماس بودیم. حداقل اینطوری بیشتر دلم خوش بود. از طرفی هم دلم نمیاد اینجا تنها برم خوشگذرونی. هم اینکه تنهام و خوب بدون اونا صفایی نداره و هم اینکه میگم باشه تو این فرصت شاید بیشتر بشه به کارا برسم. ولی خوب کاش که کارا حداقل بهتر پیش میرفت. کار زورکی هم که راندمان نداره هی زمان و فشارشو فقط بیشتر کنم. تقصیر خودمه.
رفتم از این خلایق امروز کمی سوال کردم در مورد اینکه علافیاشونو چکار میکنن بلکه نسخشون بدر من هم بخوره. ولی خوب کسی که خودش جایی زندگی میکنه خیلی شاید براش ساده نیست که بتونه اماکن تفریحی یا دیدنی رو برای یک خارجی بگه. خودمون هم همینطوریم. در برابر اینطور سوالا آدم معمولا یک سری جاهای کلیشه ای رو میگه که خوب همه بلدن.
وقتی هم ازشون در مورد وقت گذرونیها و گردشهای خودشون پرسیدم بازم بیفایده بود. اغلب یا وقتشونو با تو خونه بودن و فیلم دیدن به همراه مشروب و جفنگ گویی میگذرونن یا اینکه میرن بیرون بار و کاباره و این طور برنامه ها. دیدم این نسخشونم راه دست من نیست و بیش از پیش سرکارم.
حالا چکار کنم؟
آدم
فرنگ 2
یکی دیگه از تفاوتهای ما با خیلیای دیگه زرنگیمونه! بی تعارف من این دور و برا آدم از کشورهای مختلف و همچنین خود ساکنین اینجا زیاد دیدم و فکر میکنم انصافا بطور متوسط سطح هوش و خلاقیت ایرانیا از خیلیای دیگه بیشتره. البته همینجا فراموش نکنیم که همین یک پارامتر نیست و خیلی چیزای دیگه هم وجود داره که خوب نتیجش همین شده که در عین حال هنوز کلی مشکلات داریم.
اما اگه بخوایم بصورت تنها در همین مورد هم صحبت کنیم، خود این خلاقیت و بهره هوشی شده یکی از مشکلات ما. خیلی برام جالبه که میبینم اینا خیلی کارا رو از راههای احمقانه انجام میدن یا بقول خودشون لقمه رو دور سرشون میچرخونن. اوایل برام عجیب بود ولی دیدم خوب همین باعث شده که بلاخره کار انجام بشه!
وقتی یکی بالادسته و یکی زیر دست، دیگه همه به حرفش گوش میکنن. و خوب بجای اینکه هرکسی بخواد نظری بده و اصلاحی کنه یا چمیدونم جمع بشن و جلسه های متعدد و فکر و جر و بحث، خیلی راحت شروع میکنن به انجام برنامه داده شده. اینه که هرچند نه از راه کاملا ایده آل ولی بلاخره با کمی بالا پایین، کار انجام میشه.
ماها معمولا خیلی ایده آل گراییم و همچنین متکی به نظر خودمون. همیشه سعی میکنیم یک مساله رو کلی تحلیل و بررسی کنیم و راه کار ارائه کنیم. حرف هیچکدوم دیگه رو هم کاملا قبول نداریم و بجای اینکه کمک کنیم یک حرف هرچند نیمه خوب تحقق پیدا کنه، سعی میکنیم حرف خودمونو به کرسی بنشونیم که فکر میکنیم بهترینه! و این میشه که معمولا کارا پیش نمیره و با کلی جلسات و بررسیها آخرشم در حد طرح و حرف باقی میمونه. چون بیشتر به همون فکرمون و هوش و خلاقیتمون متکی هستیم تا عمل.
این موضوع در حیطه های شخصیمون هم هست و نه فقط در محیطهای گروهی. یک کاری رو میخوایم خودمون هم انجام بدیم اونقدر بالا پایین میکنیم تا از ره بهتر انجام بدیم و آخرشم میشه مثل بقیه کارا. نمونش کمی مشابه همون مطالب قبلی که در مورد خودم و عقب انداختن کارام میگفتم.
البته چیزی که کاملا مشخصه نسبی بودن همه این حرفاست. یعنی قطعا عمومیت تام نداره ولی در مجموع اون چیزی که من دیدم اینطوری به نظر میاد و فکر میکنم اکثریت داره. و همچنین اینکه واقعا فکر میکنم از موارد مهم در ایجاد تفاوتها بوده.
آدم
یکی دیگه از تفاوتهای ما با خیلیای دیگه زرنگیمونه! بی تعارف من این دور و برا آدم از کشورهای مختلف و همچنین خود ساکنین اینجا زیاد دیدم و فکر میکنم انصافا بطور متوسط سطح هوش و خلاقیت ایرانیا از خیلیای دیگه بیشتره. البته همینجا فراموش نکنیم که همین یک پارامتر نیست و خیلی چیزای دیگه هم وجود داره که خوب نتیجش همین شده که در عین حال هنوز کلی مشکلات داریم.
اما اگه بخوایم بصورت تنها در همین مورد هم صحبت کنیم، خود این خلاقیت و بهره هوشی شده یکی از مشکلات ما. خیلی برام جالبه که میبینم اینا خیلی کارا رو از راههای احمقانه انجام میدن یا بقول خودشون لقمه رو دور سرشون میچرخونن. اوایل برام عجیب بود ولی دیدم خوب همین باعث شده که بلاخره کار انجام بشه!
وقتی یکی بالادسته و یکی زیر دست، دیگه همه به حرفش گوش میکنن. و خوب بجای اینکه هرکسی بخواد نظری بده و اصلاحی کنه یا چمیدونم جمع بشن و جلسه های متعدد و فکر و جر و بحث، خیلی راحت شروع میکنن به انجام برنامه داده شده. اینه که هرچند نه از راه کاملا ایده آل ولی بلاخره با کمی بالا پایین، کار انجام میشه.
ماها معمولا خیلی ایده آل گراییم و همچنین متکی به نظر خودمون. همیشه سعی میکنیم یک مساله رو کلی تحلیل و بررسی کنیم و راه کار ارائه کنیم. حرف هیچکدوم دیگه رو هم کاملا قبول نداریم و بجای اینکه کمک کنیم یک حرف هرچند نیمه خوب تحقق پیدا کنه، سعی میکنیم حرف خودمونو به کرسی بنشونیم که فکر میکنیم بهترینه! و این میشه که معمولا کارا پیش نمیره و با کلی جلسات و بررسیها آخرشم در حد طرح و حرف باقی میمونه. چون بیشتر به همون فکرمون و هوش و خلاقیتمون متکی هستیم تا عمل.
این موضوع در حیطه های شخصیمون هم هست و نه فقط در محیطهای گروهی. یک کاری رو میخوایم خودمون هم انجام بدیم اونقدر بالا پایین میکنیم تا از ره بهتر انجام بدیم و آخرشم میشه مثل بقیه کارا. نمونش کمی مشابه همون مطالب قبلی که در مورد خودم و عقب انداختن کارام میگفتم.
البته چیزی که کاملا مشخصه نسبی بودن همه این حرفاست. یعنی قطعا عمومیت تام نداره ولی در مجموع اون چیزی که من دیدم اینطوری به نظر میاد و فکر میکنم اکثریت داره. و همچنین اینکه واقعا فکر میکنم از موارد مهم در ایجاد تفاوتها بوده.
آدم
Tuesday, July 06, 2004
فرنگ 1
این فرنگ و فرنگیا خیلی چیزاشون فرق میکنه و خیلی چیزاشونم فرق چندانی با ما نداره.
نمیدونم چرا ولی معمولا فقط یک سری چیزای خارج هست که به چشم ماها میاد. دلیلیشو نمیشه به این راحتی پیدا کرد ولی بین تقریبا اغلب افراد مشترکه. معمولا (البته نمیگم همیشه و همه) خوبیها و برتریهای خارج هست که به چشم میاد و در موردش صحبت میشه. حالا ممکنه دیدگاه فرق کنه ولی خوب معمولا مزیت گفته میشه. اگه گهگداری هم از معایبش چیزی میگیم یا میشنویم وقتی هست که میخواد با یک سری مزیت مقایسه بشه وگرنه به تنهایی خیلی بعیده پیش بیاد.
ولی خوب، یه چیز مهم که به نظر خودم اومده مربوط میشه تا حدودی به همین حرفای قبلی. از جمله مسائلی که تا خودم ندیدم از هیچ کس و هیچ جا نشنیده بودم، قانع بودن و مثبت اندیشی ایناست. شاید خیلی ساده یا مسخره به نظر بیاد ولی ...
من فکر میکنم یکی از مهمترین مسائل در مسائل و مشکلات روحی هست که ماها خیلی وقتا باهش درگیر هستیم. نمیخوام یکدفعه بیام یکطرفه صحبت کنم ولی خوب اینم باید گفته بشه. اینجا هم خیلی مشکلات و دردسرها و مسائل خورد وریزه ای که اعصاب خورد کن هستن وجود داره ولی خیلی جالبه که انگار اصلا اینا رو نمیبینن.
اون اوایل فکر میکردم بابا اصلا اینا یه جورایی خنگن و خیلی از این مشکلات مردم، اداره، شهر یا کشورشونو متوجه نمیشن. میگفتم بابا مردم ما تیز بین هستن و حواسشون به جزئیات زندگیشون هست. ولی بعدا که بیشتر بهشون نزدیک شدم و پیش اومد که کمی بیشتر باهشون صحبت کنم دیدم که نه! خیلی هم خوب متوجه خیلی از مشکلات هستن ولی تئوریشون همون قضیه دیدن نیمه پر لیوان هست. خیلی راحت همه چیزو از نگاه مثبتش میبینن. اگه یه چیزیو ندارن، نمیگن نداریم، میگن بجاش فلان چیزو داریم و خوب برای داشتن اون یکی هم تلاش میکنن. اگه مشکلی پیش میاد جنبه های مثبتشو میبینن و میگن و در مورد حل جنبه های منفیش فکر میکنن!
برای خود من که خیلی چیزا اینجا جالبه. البته نه اونایی که قبلا صدها بار شنیدم و توی فیلما دیدم. چیزایی که باعث میشه این خارجیا و زنگیشون اونطوری برای ما جذاب بشن.
آدم
این فرنگ و فرنگیا خیلی چیزاشون فرق میکنه و خیلی چیزاشونم فرق چندانی با ما نداره.
نمیدونم چرا ولی معمولا فقط یک سری چیزای خارج هست که به چشم ماها میاد. دلیلیشو نمیشه به این راحتی پیدا کرد ولی بین تقریبا اغلب افراد مشترکه. معمولا (البته نمیگم همیشه و همه) خوبیها و برتریهای خارج هست که به چشم میاد و در موردش صحبت میشه. حالا ممکنه دیدگاه فرق کنه ولی خوب معمولا مزیت گفته میشه. اگه گهگداری هم از معایبش چیزی میگیم یا میشنویم وقتی هست که میخواد با یک سری مزیت مقایسه بشه وگرنه به تنهایی خیلی بعیده پیش بیاد.
ولی خوب، یه چیز مهم که به نظر خودم اومده مربوط میشه تا حدودی به همین حرفای قبلی. از جمله مسائلی که تا خودم ندیدم از هیچ کس و هیچ جا نشنیده بودم، قانع بودن و مثبت اندیشی ایناست. شاید خیلی ساده یا مسخره به نظر بیاد ولی ...
من فکر میکنم یکی از مهمترین مسائل در مسائل و مشکلات روحی هست که ماها خیلی وقتا باهش درگیر هستیم. نمیخوام یکدفعه بیام یکطرفه صحبت کنم ولی خوب اینم باید گفته بشه. اینجا هم خیلی مشکلات و دردسرها و مسائل خورد وریزه ای که اعصاب خورد کن هستن وجود داره ولی خیلی جالبه که انگار اصلا اینا رو نمیبینن.
اون اوایل فکر میکردم بابا اصلا اینا یه جورایی خنگن و خیلی از این مشکلات مردم، اداره، شهر یا کشورشونو متوجه نمیشن. میگفتم بابا مردم ما تیز بین هستن و حواسشون به جزئیات زندگیشون هست. ولی بعدا که بیشتر بهشون نزدیک شدم و پیش اومد که کمی بیشتر باهشون صحبت کنم دیدم که نه! خیلی هم خوب متوجه خیلی از مشکلات هستن ولی تئوریشون همون قضیه دیدن نیمه پر لیوان هست. خیلی راحت همه چیزو از نگاه مثبتش میبینن. اگه یه چیزیو ندارن، نمیگن نداریم، میگن بجاش فلان چیزو داریم و خوب برای داشتن اون یکی هم تلاش میکنن. اگه مشکلی پیش میاد جنبه های مثبتشو میبینن و میگن و در مورد حل جنبه های منفیش فکر میکنن!
برای خود من که خیلی چیزا اینجا جالبه. البته نه اونایی که قبلا صدها بار شنیدم و توی فیلما دیدم. چیزایی که باعث میشه این خارجیا و زنگیشون اونطوری برای ما جذاب بشن.
آدم
Monday, July 05, 2004
مثبت
امروز فکر میکنم اوضاع داره بهتر میشه. فعلا از نظر کارو میگم. امیدوارم جلسه امروز به خوبی برگزار بشه و به نتیجه ای که فکر میکنم برسم.
باید سعی کنم کمی مثبت تر بشم. یک مدت احساس بیهودگی و بی هدفی همه چیزو خراب کرده بود و همش هم تقصیر خودم بود. هروقت آدم خودشو ول کنه همین میشه. توی این زندگی همیشه باید مبارزه کرد. نمیگم جنگید چون فکر میکنم یخورده کلمه تندتری هست. خلاصه اگه هر وقت آدم یکم از این روحیه مبارزه ایشو از دست بده، مشکل چندانی ممکنه پیش نیاد ولی اولین نتیجش اینه که شل میشه و پیشرفت کم یا متوقف میشه.
دلیل خاصی نداره نوشتن اینا جز اینکه باز تکلیفمو با خودم روشن کنم. و خوبه که برای بعد هم یادم بمونه چون مثلا کافیه باز یه دست انداز تو نتایج جلسه امروز پیش بیاد و آدم خیلی چیزا یادش بره.
یکی از مهمترین چیزا که باید یادم بمونه که توی این مدت باعث خیلی از مشکلات و پس رفتها میشد، عقب انداختن کاراست.
آدم خیلی راحت خودشو توجیه میکنه و ردیف کاراشو مرتب عقب و جلو میکنه. ظاهرش خوبه و آدم به راحتی خودشو با این گول میزنه که خوب حالا این کارو فعلا انجام بدم، بعد. اهمیت ارزشی و ترتیب کارا مهمه ولی بعضی وقتها تبدیل میشه به بهانه ای برای عقب انداختن و حتی انجام ندادن برخی کارای ظاهرا کم اهمیت. بعد همین کارای کم اهمیت فکر آدم رو مشغول میکنه و همیشه احساس منفی عقب موندگی کارها با آدم میمونه.
پس لازمه که بعضی وقتها خیلی هم برنامه ریز نبود و کارهای کوچک رو هم با اهمیت و سریع انجام داد. مثلا نوشتن همین متن که اگرچه وقت گرفت ولی یک احساس مثبت ایجاد میکنه که خوب بلاخره یک کار انجام شده و نتیجه داده.
آدم
امروز فکر میکنم اوضاع داره بهتر میشه. فعلا از نظر کارو میگم. امیدوارم جلسه امروز به خوبی برگزار بشه و به نتیجه ای که فکر میکنم برسم.
باید سعی کنم کمی مثبت تر بشم. یک مدت احساس بیهودگی و بی هدفی همه چیزو خراب کرده بود و همش هم تقصیر خودم بود. هروقت آدم خودشو ول کنه همین میشه. توی این زندگی همیشه باید مبارزه کرد. نمیگم جنگید چون فکر میکنم یخورده کلمه تندتری هست. خلاصه اگه هر وقت آدم یکم از این روحیه مبارزه ایشو از دست بده، مشکل چندانی ممکنه پیش نیاد ولی اولین نتیجش اینه که شل میشه و پیشرفت کم یا متوقف میشه.
دلیل خاصی نداره نوشتن اینا جز اینکه باز تکلیفمو با خودم روشن کنم. و خوبه که برای بعد هم یادم بمونه چون مثلا کافیه باز یه دست انداز تو نتایج جلسه امروز پیش بیاد و آدم خیلی چیزا یادش بره.
یکی از مهمترین چیزا که باید یادم بمونه که توی این مدت باعث خیلی از مشکلات و پس رفتها میشد، عقب انداختن کاراست.
آدم خیلی راحت خودشو توجیه میکنه و ردیف کاراشو مرتب عقب و جلو میکنه. ظاهرش خوبه و آدم به راحتی خودشو با این گول میزنه که خوب حالا این کارو فعلا انجام بدم، بعد. اهمیت ارزشی و ترتیب کارا مهمه ولی بعضی وقتها تبدیل میشه به بهانه ای برای عقب انداختن و حتی انجام ندادن برخی کارای ظاهرا کم اهمیت. بعد همین کارای کم اهمیت فکر آدم رو مشغول میکنه و همیشه احساس منفی عقب موندگی کارها با آدم میمونه.
پس لازمه که بعضی وقتها خیلی هم برنامه ریز نبود و کارهای کوچک رو هم با اهمیت و سریع انجام داد. مثلا نوشتن همین متن که اگرچه وقت گرفت ولی یک احساس مثبت ایجاد میکنه که خوب بلاخره یک کار انجام شده و نتیجه داده.
آدم
Thursday, July 01, 2004
بازم نق زدن
دوشب پیش دوباره نفسم گرفت. بعد از دوران مقدس سربازی که شروع این قضیه بود، سالها بود که دیگه اتفاق نیافتاده بود. بهرصورت خوبه که وقتی اتفاق افتاد که حوا نیست وگر نه هول میکرد.
طولانی نیست و مثل یک حمله میمونه ولی تقریبا کاملا نمیتونم نفس بکشم برای همین کمی ترسناک به نظر میاد.
بگذریم. باید راههای مختلف رو امتحان کنم ببینم بلاخره چطوری میتونم بهتر و بیشتر بنویسم. نوشتن جالبه. آدم یه چیزایی رو که آشفته و نامنظم فکر میکنه، مرتب تر مینویسه و اونوقت خودشم حرف خودشو بهتر میفهمه.
باید یاد گرفت.
آدم
دوشب پیش دوباره نفسم گرفت. بعد از دوران مقدس سربازی که شروع این قضیه بود، سالها بود که دیگه اتفاق نیافتاده بود. بهرصورت خوبه که وقتی اتفاق افتاد که حوا نیست وگر نه هول میکرد.
طولانی نیست و مثل یک حمله میمونه ولی تقریبا کاملا نمیتونم نفس بکشم برای همین کمی ترسناک به نظر میاد.
بگذریم. باید راههای مختلف رو امتحان کنم ببینم بلاخره چطوری میتونم بهتر و بیشتر بنویسم. نوشتن جالبه. آدم یه چیزایی رو که آشفته و نامنظم فکر میکنه، مرتب تر مینویسه و اونوقت خودشم حرف خودشو بهتر میفهمه.
باید یاد گرفت.
آدم
Subscribe to:
Posts (Atom)