Friday, March 11, 2005

حوای مهندس!

یکی از وسایل الکتریکی منزل خراب شده بود و حسابی مونده بودیم توش. چون بدون هیچ دلیل خاصی از کار افتاده بود بیشتر حرص داشت و نمیشد به این راحتی از خیرش بگذریم. تعمیر و تعمیرگاه هم که اصلا صرف نمیکنه. خلاصه تصمیم گرفتم هرطور شده خودم روبراهش کنم. هرچی زور زدم و بالا و پایینش کردم، نشد که نشد. دیگه حسابی اعصابمو خورد کرده بود. اتفاقا چند سری هم روش کارکردم که باز با انرژی اومده باشم سراغش ولی خوب، نمیشد دیگه. خلاصه دیگه انداختمش کنار و پیه حداقل صد دلاری رو به تنمون زدیم.

وقتی از سر کار برگشتم دیدم که حوا آستینا رو بالازده و حسابی حال دستگاه مورد نظر رو جا آورده! با کمال تعجب دیدم که بقول معروف تا "هم فیها خالدونش" هم پیش رفته و دل و روده ای از اون بیچاره بیرون ریخته که من هم نمیدونستم چطوری باید بازش میکردم و هم جراتشو نمیکردم! خلاصه تقریبا عیبشو پیدا کرده بود و با کمی همکاری بعدی روبراه شد و کلی منفعت اقتصادی. فقط روسیاهیش موند برای من! بخصوص که فکر کنم قبلا سر عصبانیت از عدم پیشرفت کار، چندان به پیشنهاداش هم توجه نکرده بودم.

آدم