Monday, May 30, 2005

یک طرفه

از تفاوتهای جالب ایران و اینجا اینه که توی ایران خیلی از خیابونای اصلی رو هم میدیدی یک طرفه میکنن که بارترافیکی مناسبتری داشته باشه ولی بازم توش مشکل و گره ایجاد میشد. ولی اینجا یه کوچه باریک هم اگه دوطرفه باشه، به راحتی همه ازش رفت وآمد میکنن تازه بعضی وقتها مسیر اتوبوس هم توش میذارن!

پ.ن. ولی به نظر خود من، چون و چرایی این قضایا به همون سادگی نیست که ماها خیلی وقتا راحت میگیم و میریم. شاید یکی از مشکلات هم همین نسخه پیچیهای سریع و سرسری باشه. تازه اگه یک قدم از غرغر زدن بریم اون طرفتر!

آدم

Friday, May 27, 2005

بلای خانمانسوز!

منظورم تلویزیونه. اصلا قضیه اینترنت و کامپیوتر بجای خودش، این تکنولوژی قدیمی و همچنان پرطرفدار هم دردسریه واسه خودش. مشکل اینه که اعتیاد به تلویزیون مثل سیگاره. هم دم دست تره و هم همه گیره حتی واسه فینگیل خودمون!

همه اون کم وقتیها و دردسرهایی که چند وقت قبل نوشتم، بجای خودش هست و باعث میشه اصلا وقت چندانی برای بودن با هم نداشته باشیم. خلاصه این سر شبها و شبها خودشون به سرعت میگذرن و فرصت چندانی توش پیدا نمیشه، اونوقت تلویزیون میاد و کلی از همون وقت رو هم از بین میبره. هیچی دیگه تا میومدیم اختلاطی کنیم با هم، بلاخره یک برنامه مطلوب یکیمون پیدا میشه و از بازی میکشه کنار. تازه بدیش اینه که اگه هیچ چیز ارزشمندی هم نباشه، طبق عادت و مثل همون قضیه سیگار، بلاخره دست یکی میره طرف تلویزیون و یه برنامه بیخودی شروع به پخش میشه. هرچی باشه بلاخره حواس همه یکی درمیون جلب اون میشه و باز بازی خرابه. تازه چند وقت قبل که فیلمهای متفرقه هم تا میتونستیم گیر میاوردیم و دیگه خودمونو خفه کرده بودیم. خوبه اون یکی به دلایل مختلف لنگ میزنه فعلا. گو اینکه کاش تلویزیون صاب مرده لنگ میزد و حداقل فیلمای بدردخور خودمون میدیدیم!

گاهی اوقات دیگه نزدیک بود با حوا بحثمون بشه. چیزی که به نظر من میومد، اون خیلی بیشتر عادت کرده بود. البته قابل قبوله با توجه به تطابق بیشتر سلیقش با سریالهای تلویزیونی و زمانهایی که در خونه داشت. ولی مشکل زمانی بود که مثلا میدیدم برنامه خاصی نیست ولی خوب مثل همون قضیه معتادا دستش میره طرف تلویزیون و همینطوری یه دور کانالارو میچلونه، و خوب بلاخره همون که گفتم پیش میومد.

بگذریم، خلاصه خوشحالم که فعلا تونستیم اونو هم کمتر کنیم. ولی خوب دیگه ذغال خوب و رفیق بد هنوزم گهگداری پیدا میشه!!

آدم

Thursday, May 26, 2005

اعتیاد!

من از امروز میرم تو تَرک! اگرچه معتقدم بهتره آدم حرف رو با عملش بیان کنه ولی دوست داشتم اینو حداقل برای خودم بنویسم. امیدوارم یادم نره. قبلن هم چند بار دوزمو پایین آوردم ولی باز حواسم پرت شده رفته بالا!

مخصوصا از وقتی تصمیمم جدی تر شد که حوا با این همه گرفتاریش سعی میکنه به من کمک کنه که یخورده اوضاع کارام روبراه تر بشه، بعدش من با این اینترنت بازیم کارو خراب میکنم. بد اعتیادیه. آخه بدیشم اینه که خیلی هم بد نیست! یعنی لزوما گشت توی اینترنت برای علافی و بازی نیست و خیلی وقتاش در مورد مطالب بدرد خوره و حتی مرتبط به حواشی کار. ولی آدمو از اصل روند کار دور میکنه و بدون اینکه متوجه بشی خورد خورد میری سراغ مطالب حاشیه ای که حداقل اون موقع وقتش نیست. دیگه گشتهای متفرقه مثل وبلاگ که گناه کبیرست توی خیلی از شرایط فعلی! (ولی فقط معصومین از اون گناها نمیکنن! آدم خوبا هم کمی!!)

اصلا باید وقتایی رو که اینطوری تلف میکنم حساب کنم تا حساب کار دستم بیاد. جریمه هم اینکه اگه کم نشد، همینجا زمانهای هرروز رو بنویسم تا آبروم بره!

آدم

Wednesday, May 25, 2005

حلقه

خوشحالم که حلقه‌ای که با حوا برای من خریده شد، برخلاف مد اون دوره و زمونه ایران نه پر از نگینه و نه یک تیکه طلای قلنبه وگرنه روم نمیشد اینجا ازش استفاده کنم.

واقعا برخلاف همه شرایط اقتصادی و نارضایتیهای توی ایران وایرانیها، زندگیهای اونجا خیلی تجملاتی و الکی کلاسمنده! اینا با اینکه خیلی شرایط و امکانات بیشتری دم دستشون هست هیچوقت خودشون درگیر همچین دک و پزهای پر دردسری نمیکنن.

آدم

Tuesday, May 24, 2005

شیر فهم!

هوای خونه آدم و حوا هم همیشه صاف و آفتابی نیست و گاهی از نیمه ابری تا تمام ابری و رگبار و طوفان هم میره! ولی خوب، خوشبختانه اون حالتاش زیاد و طولانی نیست. یدفه که کمی ابرهای پراکنده باعث ایجاد بحث شده بودن، فینگیل هم شاهد مکالمات رد و بدل شده بود ولی چون چندان بحث جدی نبود فکر نمیکردم با این سنش توجه کنه.

- بابا، چی شده؟
= هیچی!
- بابا، مامان چی شده؟
= هیچی عزیزم، مگه چیزی شده؟!
- بابا، بابا با مامان چی شده؟
= (بچه سمج و بابای پررو!) چیزی نشده!
- بابا با مامان دعوا شده؟! (... خودتی شیرفهم شد؟)

و پایان خوش مکالمات با خنده ناخودآگاه حضار!

آدم

Monday, May 23, 2005

حاج آقا!

آدم: حاج خانوم اون لباس فینگیل رو براش میاری؟
فینگیل: (با خودش) حاج خانوم؟!... (با شیطنت و کنجکاوی) حاج خانوم میاری؟! D:
حوا: (به فینگیل) تو چی میگی حاج آقا؟!
فینگیل: (دوباره با خودش) حاج آقا؟!! ... (با کمی عصبانیت) نخیر من حاج آقا نیستم، من آدمم!!

پ.ن. بهره برداری سیاسی ممنوع! :)

آدم

Thursday, May 19, 2005

داشته‌ها و نداشته‌ها

امروز توی پارک یک مامان‌بزرگ و بابابزرگ هستن {که با نوه‌شون اومدن گردش}. مطابق اوقات دلتنگی، دیدم که فینگیل چقدر {از همه} دوره. بخصوص {دور} بابابزرگه میچرخید. اشک تو چشام جمع شد.
فکر کنم که خیلی حساس شدم،... باز خیلی روحیه‌ام از دیشب پریشب خرابه...


(سمت چپی فینگیله که داره پدربزرگه با نوه‌ش رو نگاه میکنه)

آدم، (نقل از ای-میل حوا با کمی حذف و تصحیح)

Wednesday, May 18, 2005

حساب، حسابه ... کاکا،برادر!

یه چیزی لازمه به اون قضایای دیروز و موارد و تجربیاتی دلپذیری مثل اون اضافه بشه. اگرچه اینجا خیلی چیزا سر جای خودشه و همه چیز حساب و کتاب داره و مرتبه، ولی هیچی مفت نیست. اگه اتوبوسای شهری اینجا توی ایستگاه واسه مسافر سرخم میکنن و کاهش ارتفاع میدن که بشه راحت از پلشون بالا رفت، یا اگه توی اغلب ایستگاههای مترو آسنسور و امکانات جنبی مناسب هست، یا اگه خیابونا همیشه مرتبه و خط کشیها و چراغها روبراهن، همینطوری و سر لطف نیست. عمرا اینجا اتوبوس با بلیط 10، 20 تومن سوارتون کنه یا با 100 تومن بشه از مترو استفاده کرد یا اینکه از جاده و بزرگراه خوبی استفاده کنی و بخوای با 200 تومن سرو تهشو هم بیاری یا کسی از زیر مالیات سنگین اینجا که به همه چیز اعمال میشه شونه خالی کنه. (قیمتها رو منصفانه و با مقایسه با درآمد دارم مقایسه میکنم نه اینکه یه راست به دلار تبدیل کنم)

توی ایران خیلی چیزا به راحتی و خیلی مفت در دسترسه. اینو در مورد اغلب موارد میشه گفت. از خدمات شهری بگیرین تا سرویسهای اداری یا امکانات آموزشی و همه چیز خلاصه. ولی یه مشکل کوچیک هست. همیچی اونا نظم، عدالت و حساب و کتاب نداره. یعنی یه سرویسی بصورت مفت یا خیلی ارزون در دسترس شهروندان عزیز هست، ولی یه وقتی هم ممکنه مراجعه کنین و نباشه! یا مسئول مربوطه اصلا حال نکرده باشه اون روز!!

اینجا کاملا برعکسه. یعنی هیچی رو به سادگی و ارزون نمیشه بدست آورد. بخوای قدم از قدم برداری، باید براش جون بکنی (واقعا ها) و عرق بریزی و یا درست و حسابی بسلفی (اگه بصورت پیشکی ازت نگرفته باشن!) در عوض خیالت راحته که همیشه همه موارد سر جای خودشون هستن و برای همه هم یکسانه. (چه پسرخاله باشی و چه نباشی)

خلاصه خیلی هم اونطوریا نیست که اینا واسه خلایق خیرات کنن و حتما اوضاع بهتر باشه. هنوز هم مطمئنم که با خلق و خوی خیلی از ایرانیا، همونجا بهتره. چراکه خیلیا به همون عادت کردن و یاد گرفتن که چجوری آبو گل‌آلود کنن تا ماهی بگیرن. اونجا خوبیش اینه که همیشه خودش گل‌آلود هست! ولی کسانی که به این سبک زندگی با حساب و کتاب و زحمت تطبیق دارن جذب یه همچین مسائلی میشن.

آدم

Tuesday, May 17, 2005

آینده نگری در نظم!

از جمله چیزای جالب و مثال زدنی اینجا اینه که تقریبا همه جا و در داخل و خارج اغلب اماکن عمومی، امکانات خوبی رو برای معلولین در نظر گرفتن. البته بهتره بیخود اغراق نکنم. همه جا که نیست. ولی همونقدر که امکانات برای افراد با شرایط خاص در ایران در نظر گرفته شده (!) تقریبا معدل جاهاییه که اینجا اون پیش بینیها نشده. منظورم امکاناتی نظیر مسیرهای مخصوص نابینایان، نوشته های بریل برای راهنمایی، چراغهای عابر صدادار، آسانسور و پله برقی، سطع شیبدار برای گذر از تغییر ارتفاعات کوچک، دستگیره ها و راهنماهای لازم در اماکنی مانند توالت عمومی و غیره هست.

جالبش اینه که همه این امکانات درحالی هست که من تا حالا فقط دوبار صندلی چرخدار، یک بار آدم عصا به دست و دو یا سه بار آدم نابینا دیدم. درحالی که تو تهران در یک روز بیشتر از این میشه دید. اینجا حتی آدمای روان‎شادشون (روان‌پریش) به معنای واقعی روان شاد هستن! توی ایران هرکی کمی قاطی داره، به زمین و زمان فحش میده و میتونه خطری باشه ولی اینجا گرچه آدم غیر نرمال زیاد دیدم ولی مثلا مشکلشون این بوده که باصدای بلند آواز میخونده و میخندیده، یا مثلا سر راه ایستاده بوده و بلند به همه سلام میکرده! یوقت نگین رو بیچاره ها عیب گذاشتم ها، آدمای شنگولشون رو میشه از اینا تشخیص داد!

آدم

Friday, May 13, 2005

خوب، بد، متوسط!

هه هه، آدم یاد فیلم «خوب، بد، زشت» میفته. ولی منظورم د رمورد کارها بود مخصوصا از نوع متوسطش! عرض میکنم خدمتتون.

کار خوب پاداش داره. حداقل تشویقی، ابراز محبتی، یا روشهای بهتری مثل جایزه ازانواع درجاتش. کار بد هم باید جریمه داشته باشه دیگه. فکر نکنم کسی مخالف باشه. حالا مدل اون جریمه و شدتش میتونه مختلف باشه. از حرفی بگیریم تا برخوردی یا تحریمی و روشهای دیگه! (من از حد سواد خودم و برخورد با بچه ها بیشتر عقلم نمیرسه ها یوقت فکر زندگی روزمره و جرایم آنچنانی و زندان و اینا نشه ها!) خوب، حالا اگه بچه ای کار متوسط بکنه چی؟! یعنی بقول معروف سرش به کار خودش باشه و نه کار خوب خاصی بکنه و نه کار بدی. بگذریم که این هم خودش لطف و نعمتیه با بچه های کنونی ولی یکسره که نمیشه تشویق کرد! حرفی هست؟

آدم و حوا همیشه تا حدی برای فینگیل وقت میذارن و بهش میرسن و بازی و غیره. ولی خوب متاسفانه کارای دیگه ای هم هست که ساده ترینش دو کلام حرف با همدیگست که خیلی وقتا د رمورد کارای خودمون لازمه. یا مثلا کارهای ضروری خونه. خوب این وقتها که باید به اون کارها رسیدگی کرد و راهی نداره. معمولا فینگیل در اینجور موارد مشغول همون کارهای متوسط میشه. ولی از اونجا که آدمیزاد (یعنی همون فینگیل خودمون اگرچه چسبوندن اون فعل به اسم بنده خیلی ناجوره!) همیشه زیاده طلبه، این وضعش چند دقیقه ای بیشتر طول نمیکشه و باید هرطور شده توجه مارو جلب کنه. کارخوب خودجوش که عمرا. پس دست به دامن کار بد میشه. اگه هیچی نگی که نمیشه و اگه هم برخورد کنی که تازه به هدفش رسیده و مثل جایزه میمونه! عجب دو دوزه بازیه این نامرد. توجیه و صحبت و این پیشنهادای پیش پا افتاده هم که اسمشو نبرین که اونقدرا رو تست کردیم. حداکثر چند دقیقه ای اثر داره.

قربون دستتون، وقت ندارم بیشتر تَف بدم. بیزحمت خودتون جزئیات رو بیشتر تجسم کنین و بریزین تو دایره هرچی سیاست دارین. (اگه همشو برای انتخابات مصرف نکردین!)

پ.ن. حوا اگه سر اون کامنته غیرتی نشه بیاد سر خونه زندگیش (اینجا رو عرض میکنم) دیگه ...

آدم

Wednesday, May 11, 2005

خوشبختی!

فیلم دیدن این خارجها هم حال و هول دیگه ای داره. البته به مسائل جنبیش کاری ندارم که خودش کلی داستانه ولی خود دیدن فیلمشون کلی با آب و تابه. مثلا یکی از این دوستان داشت با کلی هیجان از فیلم کنستانتین تعریف میکرد. طرف از مدتها قبل پیگیرشه و تبلیغات و مطالب در اون مورد رو پی گیری میکنه. بعدشم کلی با شوق منتظر روز موعود هست که بیاد روی پرده سینما. خوب طبیعتا باید براش برنامه ریزی هم بکنه که کی بره و با کی و چجوری و وقتشو چجوری تنظیم کنه. و همه اینا در حالی بود که ما مدتها قبلش بدون اینکه بدونیم این چه فیلمی هست و چه جایگاهی داره، اونو دانلود و تماشا کرده بودیم!! مسلما به اندازه اون بنده خدا هم حال نکرده بودیم.

گاهی اوقات وفور و به آسانی بدست آوردن چیزهای خوب، کل لذتشونو از بین میبره. شاید بهتر باشه خیلی وقتا اونقدرها هم خوش به حالمون نباشه تا بتونیم طعم اون لذت رو بیشتر بچشیم. کلی عرض میکنم ها! گرفتی آدم جون؟ اینقدر زور نزن که همه چی رو به وفور و دم دست داشته باشی اونقدر هم از کمی نعمات شاکی نباش!

پ.ن. قدیمیا الکی نمیگفتن حال سبزی پلو با ماهی به همون سالی یه بار شب عیدش با همه تشریفاتش بود.

آدم

Tuesday, May 10, 2005

مراسم کلاه چرخونی!

یک رفیقی داشتیم که هم دوست بود و هم همکار و هم شریک و غیره! این بنده خدا معمولا خیلی گرفتار بود و همیشه در تراز منفی وقت. یک سری ازش پرسیدم بابا حالا برنامه روز که مشخصه و درجریان هستیم، ولی معمولا از عصر یا سرشب که آدم میره خونه بازم کلی وقت هست برای این کارای متفرقه ای که همیشه میگی نرسیدم انجام بدم، پس توی اون مدت چکار میکنی؟ گفت آخه وقتی نمیشه که. مثلا 7 برسی خونه، تا لَمی بدی و چای بخوری، میشه 8، با شام 9 یک نگاه به تلویزیون بندازی، 10، بعدشم تا بیای «کلاهتو بچرخونی»، 1 شب گذشته!! (حالا جزئیات زمان بندیش یادم نیست ولی یه چیزی بود تو همین مایه ها) خلاصه این اصطلاح که برای ما جدید بود، شد مایه اذیت این بنده خدا و خالی کردن دق دلیمون از گرفتاریها و به کارا نرسیدنهاش. هروقت کاری رو عقب مینداخت، بهش میگفتیم باز تو دیشب داشتی کلاهتو میچرخوندی؟!

حالا حکایت ما شده کمی شبیه این بنده خدا که نمیفهمیم کی وقت میگذره و کلی از کارها و گپهامون رو که محول کردیم به دیدار توی خونه، همیشه عقب میفته و «تا کلاهمون رو میچرخونیم» دیگه باید خوابید که به کارای فردا برسیم. (البته اون بنده خدا بچه نداشت که خود این فینگیل اصل کلاه چرخونیه!)

پ.ن. یادآوری تهدیدی به حوا: یکی از دلایل ایجاد این وبلاگ هم انتقال کمی از صحبتها، دیدگاهها و درددلهای خودمون به همدیگه به صورت غیر مستقیم بود که متاسفانه داره کمی لنگ میزنه.

آدم

Friday, May 06, 2005

تاکسی!

از جمله چیزای مشترک بین اغلب کشورها، رانندگی تاکسیهاشونه. اینجا هم با همه مقررات و همه ویژگیهای دیگر که معرف حضور هست، بازم رانندگی تاکسیها یه چیز دیگست! از رانندگیهای ایرانی کم نمیارن مگه اینکه محدودیت جدی مثل حضور پلیس باشه.

پ.ن. اگه این لیبل فارسی کیبوردم درست نشه نوشتن خیلی مشکله!

آدم

Monday, May 02, 2005

عمل و عکس‌العمل و الی آخر!

یکی از سلاحهای پر کاربرد و موثر بچه ها گریه هست. این فینگیل ما هم اخیرا دست به اسلحش خوب شده و مدام درحال عمل شنیع گریه و ناله در هر شرایط نامطلوبی هست. فکر میکنم که تنها راه مبارزه برای ما این باشه که در مقابل این اسلحه روئین تن بشیم تا بلاخره خودش دست از این کاربرد برداره و کوتاه بیاد. (همیشه درحال تک و پاتک زدن به هم هستیم و یا مرتبا فینگیل راههای تربیتی ما رو خنثی میکنه یا برعکس!)

اگرچه خودم هم آدم تعریفی نیستم و خیلی وقتها کم میارم ولی این بار حوا هست که در مقابل این روش فینگیل داره گول میخوره و به بازی کشیده میشه. معمولا یا بر اساس مهر مادری به این گریه ها تن در میده و توجه میکنه یا اینکه خسته از این همه نق نق های روزانه، قاط میزنه و دادو بیداد راه میندازه سر فینگیل. خلاصه هرکدوم که باشه فینگیل میتونه عکس العمل کاربرد سلاحشو ببینه و روز به روز بیشتر به کاربردش امیداوار بشه. نتیجه هم شده این پیشرفت (یا پسرفت) اخیر. نمیدونم بلاخره این چرخه کی میخواد به پایان برسه. البته میدونم که بلاخره مثل همه چیزای دیگه، دوره این هم میگذره ولی این وسط حوا داره خیلی به خودش فشار میاره.

آدم