Monday, June 27, 2005

گِرا

یه جا صحبت از جهت قبله و اختلاف نظر بود. بعدش که کمی بهتر فکر کردیم، دیدیم تغییر جهتهای چند درجه ای که طبیعتا در هنگام ایستادن هست، در اون بعد فاصله ای که ما داریم، مقصد رو نه تنها از مکه که از کل عربستان هم میتونه بیرون بندازه! خلاصه دیدیم بهتره کمی واقع بین تر بود.

توی زندگی هم خیلی وقتها این مشکل پیش میاد متاسفانه. در کارهای کوچک و بزرگ، آدم ممکنه دچار تغییر مسیرهای کوچک ولی مداوم بشه. وقتی به خودمون میایم و به قول بزرگترها بر میگردیم و پشت سرمون رو نگاه میکنیم، میبینیم که چه میخواستیم و چه شد!

خداکنه آدم این توفیق رو داشته باشه که وقت و شرایطی پیدا کنه تا نگاهی به پشت سرش بندازه. خطاهای گِرا گیری که ظاهرا اجتناب ناپذیره و ضرب در طول زندگی، میشه همون قضیه رو به کعبه نماز خوندنمون!

آدم

Friday, June 24, 2005

بهانه

آدم معمولا برای شروع کاری که براش سخته یا دوست نداره دنبال بهانه میگرده. یا اگه بهتر بگم برای عقب انداختن اون. همیشه یادمه که از زمان بچگی هم همینطور بودم که در مورد این جور کارها دنبال یک زمان شروع مناسب میگشتم! مثلا اگه قرار بود بچه درس خونی بشم یا برای کنکور شروع کنم به جدی خوندن، میگفتم خوب حالا که این هفته هم گذشت، بذار تا آخر این هفته هم خوش بگذرونم و فیلمای آخر هفته رو هم تا ته ببینم، بعد از ابتدای هفته جدید (که معلوم نیست میخواد چه فرقی با همه هفته های دیگه داشته باشه) دیگه شروع میکنم به جدی خوندن. یا مثلا ترک یک عادت بد رو موکول میکردم به شروع سال جدید یا زمان تولدم یا هرچیز دیگه. و خوب مسلما با همچین روشهایی هم آدم به ندرت میتونه شروع خوبی داشته باشه که اختلالی توش ایجاد نشه و دوباره بر اثر دل چرکینی، اونو به شروع مجدد از یک زمان مناسب موکول نکنه!

تا اونجایی که من دیدم همه همینطور هستن ولی اینو میخوام به خودم بگم، خودم که دیگه میدونم این گول زدنهای آدم به خودش یعنی چی ولی باز هم به تاکید و یادآوری نیاز دارم، حالا اگه کس دیگه ای هم تونست گوش کنه که بهتر:
آدم حسابی، این ساعت و اون ساعت، روز جدید، سال نو، فلان عید یا عزا، تولد خودت یا بچت، یا هر چیز دیگه فرقی نمیکنه. اگه آدمش باشی که کاری رو بکنی، باید بتونی از همین الان شروع کنی و بیخودی توش تاخیر ایجاد نکنی. اگر هم آدمش نیستی، بیخود از این خط و نشونا برای خودت نکش که بخوای شروع مجدد رو مثل یک کوه برای خودت درست کنی و بعد از شکست در این شروع مهم کاذب، بخوای دلسرد بشی. هر روز و هر ساعت میشه شروع کرد اگه درست فکراتو کرده باشی. هرچند بار هم که فکرشو بکنی میشه شروع کرد به شرطی که فرقی با دفعه قبلش داشته باشه.

آدم

Thursday, June 23, 2005

سوراخ ِ عوضی!

ببخشید سوء تفاهم نشه ها، یدقه فرصت بدین!
حتما تا حالا شده که در محیط پر سروصدا بخواین با تلفن صحبت کنین. واقعا اعصاب خورد کنه. طرف مقابل هم به ندرت متوجه مشکل میشه و به راحتی به حرف خودش ادامه میده درحالی که شما چیز چندانی از حرفاشو نمیشنوین. اولش سعی میکنین گوشی رو بیشتر به گوشتون بچسبونین. بعد از اینکه گوشتون پرس شد و توفیری عارض نشد یادتون میفته که سوراخ اون گوش اضافیه رو ببندین که این همه صدای بیخود محیط واردش نشه و صدای اصلی تلفن کننده رو بپوشونه. ولی باز هم فایده ای نداره غیر از اینکه اون یکی سوراخ رو هم له میکنین و فقط اعصابتون بیشتر خورد میشه!

تقریبا همه گوشیهای تلفن یک فید بک ضعیف از دهنی به گوشی دارن. اون هم به این منظور اضافه شده که شما غیر از صدای طرف مقابل، بخشی از صدای خودتون رو هم دوباره بشنوین که طبیعی بودن این مکالمه برای گوش آدم حفظ بشه. خلاصه این ترفند تکنولوژی، نکته انحرافی مساله فوقه. یعنی اینکه بخش زیادی از قاطی شدن صداها بر اثر ورود اونها از دهنی گوشی خودتون و همپوشانی اون با صدای اصلی در همون گوش میشه که اثر منفی شدیدتری از صدای وارده از گوش مقابل رو داره! اگه از همون اول فقط وقت گوش کردن، دهنی رو به خوبی ببندین کمک بزرگی به این مشکل میشه.

خیلی از مشکلات ماها شبیه همین قضیست. مشکل ناشی از سوراخ دیگه ای هست ولی ما مرتبا سوراخای دیگه ای رو که مطمئن هم هستینم مشکل از اونجاست فشار میدیم! (آقا از اول گفتم برداشت بد نشه ها!!) خلاصه به خیال خودمون تلاشمون رو هم میکنیم و فقط اعصاب خودمون رو خورد میکنیم و آخرش هم نمیفهمیم که چرا این مشکلات ما حل نمیشه.

آدم

Wednesday, June 22, 2005

خاطرات بی استفاده!

با هزار شوق و ذوق بهترین دوربین های آنالوگ و دیجیتال رو میخریم و با کلی زحمت با خودمون به همه جا حمل میکنیم. بعدش هم کلی از وقت و توجه رو صرف این میکنیم که جالبترین عکسها رو بگیریم. با کلی هزینه دوربین فیلمبرداری میخریم چرا که فکر میکنیم در فیلم خیلی چیزها رو میشه داشت که در عکس نیست. تازه باید از خودمون حتما یکی داشته باشیم که مبادا لحظه ایاز دست بره. هرکجا هم که هستیم بیشتر از اونی که بشه از مناظر زیبای اطراف لذت برد باید حواسمون به ضبط اون خاطرات باشه چرا که بعدا میخوایم ببینیم و حالشو ببریم! (غوره نسیه به از حوای نقد شنیده بودین؟!)

الان آلبومهای عکسی داریم که مدتهاست اصلا نگاهش نکردیم. عکسهای دیجیتال که دیگه حرفشو هم نزن که اصلا کسی بیاد پای کامپیوتر، حال و حوصله این کارها رو نداره. فیلمهایی رو که از دوربین منتقل کردم و کلی وقت برای تفکیک و مونتاژش صرف کردم، بیشترشونو حتی یک بار جهت آزمایش کردن سالم بودنشم نگاه نکردیم. باز من وقت کپی و ادیتش یک نظر حلال دیدم، حوا که فکر نکنم اصلا خبر داشته باشه چجورین فیلمامون!

دو حلقه فیلمی که اخیرا (حساب تعداد ماهش از دستم در رفته!) گرفتیم همینطور داره خاک میخوره گوشه خونه و اصلا دیگه سراغشم نرفتم. کسی هم سراغشو نگرفت! دوربینها هم که هر کدومشون افتاده یک طرف و هیچی دیگه.

اینجا رو هم روزی که شروع کردیم (با هم) شاید دلیل دومش بعد از زدن حرفهای دلمون (بصورت نقد!) به همدیگه، قضیه ثبت خاطراتش بود... حتما میتونین حدس بزنین چه وضعی داشته و خواهد داشت؟!

آدم

Tuesday, June 21, 2005

تیز چشم!

حوا: چه چشم تیزی داری فینگیل جون! چطور اون گربه رو از اون دور دیدی؟
فینگیل: (متفکرانه) من دندونم تیزه، اصلنم چشمم تیز نیست!

پ.ن. گرفتاری و هزار درد بیدرمون. ولی رودرواسی هم چیز خوبیه بعضی وقتا! آدم مجبور میشه بعضی تنبلیهارو کنار بگذاره!

آدم

Wednesday, June 15, 2005

بار کج!

میگن بار کج به منزل (مقصد) نمیرسه. ولی بی انصافا نگفتن پس چکارش کنیم. این ایرانیا از اولش توی ضرب المثلها هم فقط یادشون بوده جنبه منفی رو یاد آور بشن.

خوب کاری نداره خودمون فکرشو میکنیم. یا باید هرطور شده کمی راستش کنیم و باز هم ادامه بدیم. یا اینکه کلا پیادش کنیم و از اول مرتب بارش کنیم. معمولا آدما سعی میکنن تا جایی که راه داره مورد اول رو اجرا کنن. حتی اگه مجبور بشن تمام راه یک دستشونو به بار بگیرن و بخشی از فشار اونرو خودشون تحمل کنن.

راه دوم هم خیلی خوبتر و شسته رفتست. باعث میشه آدم یدفه کلک کارو بکنه و بیخود خودشو علاف نکنه. اگه درست بشو بود که با همون جابجاییهای اول و دوم درست میشد و دیگه بار کج نبود. ولی مشکلی که داره اینه که باید مطمئن باشی که به اندازه کافی آدم کمکی هستن که باهم بارو پیاده کنین وگرنه یا خودت ضمن پایین آوردن بار زیرش له میشی یا میفته و میشکنه! تازه بعدشم باید مطمئن باشی به اندازه کافی نیروی کمکی و همچنین واردتر از دفعه قبل هستن که اولا بار رو بذارن بالا و ثانیا مطمئن باشی دوباره کج بار نمیزنن! وگرنه بعد از اون همه زحمت و اتلاف وقت و خستگی، تازه میرسی سر جای اول.

من که هنوز فکر میکنم وقت و شرایط عمل به راه دوم نرسیده هرچند که کلی تا حالا چپ و راستش کردیم و هنوز هم کلی از فشار بار رومونه و داره خستمون میکنه. هرچند که عده ای از همراهان میخوان بارو پیاده کنن ولی اینی که من میبینم، مشمول شرایط حالت دوم نمیشه.

آخرش دلم نیومد ننویسم!!
پ.ن. کاش مثل بعضیا وبلاگم طبقه بندی داشت که حداقل اینو میذاشتم توی سیاسی-انتخاباتی تا ضایع نشم با اینقدر کنایی نوشتنم!

آدم

Monday, June 13, 2005

مشکلات دو طرفه

به نظر من که همیشه مشکلات در طرفه هستن. اگه حتی یکی از طرفین بی عیب و نقص باشه بلاخره مساله یجوری رفع میشه.

در مورد بچه ها هم همینطوره. خیلی وقتا هست که نداشتن چیزی از طرف ما باعث میشه که تحمل برخی از کارهای اونا رو نشه کرد و ناراحتی پیش بیاد. حالا یا آدم پول نداره و مثلا در نتیجش نمیتونه برخی از خرابکاریهای بچه ها رو که بعدا از طریق مالی قادر به جبران اونها نیست تحمل کنه. یا وقت نداره و نمیتونه برای ناز و اداها و کارهای ساده و کودکانه اونها وقت بیشتری رو صرف کنه!
البته شاید توی اینطور شرایط نشه تقصیر هیچکدوم از طرفین دونست ولی بلاخره ناراحتی و رنجش بد و سخته چه بچه از والدین و چه برعکس. برای من که همیشه دو طرفست. هروقت با فینگیل دعوا میکنم بغیر از ناراحتی از کار اون بعدا خودم هم شدیدا ناراحت و خجالت زده میشم. ولی چکار کنم که بازم نداریه!

پ.ن. بعد از نوشتن این دو مثال برای نداری والدین، یاد مساله همیشگی پول و خوشبختی افتادم! شک کردم که آیا اگه اون دوتا رو داشته باشیم (به میزان دلخواه!) بازم چیزی هست که نداشتنش در این مورد خاص، مشکل ساز باشه؟! (آره هست سلامتی جسمی و روحی)
لعنت به همه این نداشته ها. این خدا هم واقعا بیکار بوده ها این همه داستان درست کرده خودشو هم از تنهایی در آورده هم سرگرم کرده. نامرد!

آدم

Thursday, June 09, 2005

کسر پارچه!

یک سری توی قطار نشسته بودیم و یکی از این نسوان تهاجم فرهنگی زده بهمراه جوانکی که انشالله از محارمش بود جلوی ما نشسته بودن. من که اصولا آدم سر به زیری هستم و مراقب تهاجم به فرهنگم، با حوا هم که بودم دیگه فبها! ولی ببین چقدر دیدنی بود که حوا گفت این بنده خدا رو ببین! (استغفرالله از بابت درس عبرت عرض میشه)

از اینایی بود که لباساش خط در میون میزد و خلاصه هیچ کدومش به جایی نمیرسید. نمیدونم جو معنوی من گرفتش یا از روی حوا خجالت کشیده بود که سعی می‌کرد با اون یذره پارچه موجود در لباس، یجوری قضیه رو درز بگیره. ولی بنده خدا هرکاری کرد دامن نیم وجبیش یا از بالا کم میاورد یا از پایین!! خلاصه کنم، بعد از چندین بار بالا و پایین کردن آخرش یک کیف بزرگ رو مجبور شد بذاره رو پاش تا قضیه حل بشه. معلومه توی اینا هم قضیه جو گیری و پشیمونی بعدش هست.

ولی از من میشنوین در همچین شرایطی، دیدن بقیه افراد اون اطراف جالبتره. بامزست نحوه درگیری اونا با قضیه دید زدن و نزدن و طبیعی کاری! آره حتی همین خارجی هم بعله!

آدم

Tuesday, June 07, 2005

ایران یا ایرانی

اصلا دوست ندارم که وارد هیچکدوم از معقولات بشم و از این مباحثی که در اینترنت هم زیاد میشه بگم. ولی وقتی برحسب اتفاق، خود آدم در میون همون زندگی روزانه عادی خودش که قرار بوده ازش بگه با بعضی از اونا تطبیق زیادی داشته باشه و بقول معروف "شاهد از غیب رسید" بشه دیگه حداقل یک اشاره که میشه کرد! همش تقصیر «یک وجب خاک اینترنت» که بهش لینک داده بود.

اینجا مطالب جالبی هست که بخصوص یک بخشش باعث شد که داغ دلم تازه بشه:
... همه می خواهند از اینجا بروند و حالا به هر قیمتی شده و اگر دلیلش را از خیلی از آنها بپرسی فقط می گویند چون اینجا گه است و فکر نمی کنند که آنجا ها هم اگر چند ایرانی دیگر باز دور هم جمع شوند که از این هم گه تر می شود ...

حالا شاید نه به این غلظت، ولی یه چیزی تو همین مایه ها تایید میشه، دیگه خود دانید!

آدم

Monday, June 06, 2005

رانندگی

اینجا هم رانندگی واسه خودش وحشتناکه. البته نه از اون جهت رانندگی توی ایران بلکه بر اثر افتادن از اون ور بام!

توی ایران اگرچه هم من و هم دیگران حسابی شیر تو رانندگی میکردیم ولی قوانین تعریف نشده ای هم برای خودش موجود و در جریان هست! تقریبا همه همیشه حواسشون جمعه که از هر طرف ممکنه بلای آسمانیی نازل بشه و درعین خرکی رفتن و از همه چراغ قرمز ها و عبور ممنوعها رد شدن بازم هوای همه طرف رو دارن. چیز جالب و برای من وحشتناکی که اینجا هست اینه که اگه حق تقدم با کسی باشه دیگه اصلا غیر از اون به فکرش هم خطور نمیکنه. اینجا یک چهار راه با چراغ سبز برای شما، انگار هیچ فرقی با جاده مستقیم و محافظ دار نمیکنه. من هنوزم نمیتونم مثل اینا جرات کنم و با خیال راحت و با همون حداکثر سرعت مجاز از یک تقاطع با حق تقدم یا چراغ سبز عبور کنم. شاید خنده دار باشه ولی باید باشین تا بتونین حس کنین اینجا هم میتونه واسه ما ایرانیای آکروبات باز ترسناک باشه!

آدم

Saturday, June 04, 2005

منم همون که این گفت!

یک چیز جالبی که اینجا تو وبلاگا هست اینه که جمله فوق رو به خوبی و راحتی میشه عملی کرد. خیلی راحت از مطالب جای دیگه میشه استفاده کرد و بسته به سلیقه و انصاف، ارجاع ادامه مطلب، یاد یا اشاره یا لینک یا هرروش دیگه رو هم بکار برد!

چند وقت پیش امید هم خیلی قشنگ به یکی دو مطلب اشاره کرده بود که در واقع خودم هم خیلی وقتها بهش فکر میکردم و چون میخواستم منم بهش اشاره کنم یاد این داستان افتادم و ادامه قضایا!

از بدیهایی که نوشتن و انتقال مطلب به این صورت داره یکی عدم انتقال صحیح منظور و بخصوص احساسات هست که خیلی وقتها میتونه باعث سوءتفاهم بشه متاسفانه. اینه که همیشه آدم باید نگران باشه از اینکه جواب معکوس نگیره. مخصوصا وقتایی که داره احساسات بیشتری خرج یک مطلب میکنه در عین حالی که به اون مطلب و تاثیرش حساسیت بیشتری پیدا میکنه، احتمال انتقال درست اون احساسات کمتره.

یکی دیگه هم که بعضی وقتها فکر منو مشغول میکنه مسئولیت ناشی از نوشتنه. وقتی قراره مطلبی رو یک عده زیاد بخونن و خوب طبیعتا میتونه تاثیرات کم یا زیادی رو روی اونا بگذاره، طبیعتا آدم باید کمی بیشتر در این مورد فکر کنه. البته خوشبختانه من که چیز خاص یا بدردخوری نمینویسم که بخواد به کسی خط خوب یا بد بده. ولی گاهی اوقات با خودم فکر میکنم وبلاگهایی مثل ویولت یا دوستان دیگه ای که ظاهرا نباید چندان مشکلی داشته باشن، مطالب مفید و مثبتی مینویسن هم به نوع دیگه ای مسئولیت پیدا میکنن بدون اینکه خودشون بخوان. اینو مثلا میشه از بعضی از کامنتهایی که اونجا نوشته میشه فهمید.

خود این مطلب هم از جمله همونهایی هست که آدم نمیتونه منظورشو درست برسونه و ممکنه برداشت نادرست بشه. ولی خوب چه میشه کرد دیگه، باید بلاخره آدم حرفاشو اینجا بنویسه. زیاد جدی نگیرین.

آدم

Thursday, June 02, 2005

تنبل خونه شاه عباس!

میگن (پای راوی!) شاه عباس (از اونجایی که دید والایی داشته و کلی واسه خودش روشنفکر بوده) گفته بوده که تنبلی واقعا یک بیماریه نه یک گناه و خوب واقعا بعضی افراد مشکلی به اسم تنبلی دارن. خوب طبیعیه که اگه اون یک بیماری باشه، نباید بیمارش رو مقصر دونست و همیشه تحت فشار گذاشت. به همین دلیل دستور میده یک جایی رو به اسم تنبل خونه درست کنن که اونایی که واقعا به این بیماری دچارن، بیان خودشونو اونجا معرفی کنن و خلاصه خدمات و سرویس بگیرن.

بعد از یک مدت واسش خبر میارن که بابا کلی آدمای معمولی هم الکی پا میشن میرن اونجا و به اسم بیمار اطراق میکنن و میخورن و میخوابن درحالیکه از اون دسته تنبلهای واقعی (بیمار) نیستن! خلاصه طبق نقشه ای تصمیم میگیرن که اونجا رو آتیش بزنن تا اصلا همه این متقلبها فراری بشن و تکلیفشون روشن بشه. همه بنده خداهای تنبل و لمیده از ترس آتیش از حلاوت افتاده و متواری میشن و کوله بار خودشونو جمع میکنن. و اما بر اساس درجه خلوص تنبلی این فرار به ترتیب و با انواع گوناگون انجام میشه تا اونجایی که سه تا از اون طفلکیهای واقعی میمونن.

اولیشون میگه: آهای بیاین منم ببرین!
دومی به اولی میگه: بگو بیان منم ببرن!
و سومی رو به دومی میگه: منم همون که این گفت!

بعد از این مقدمه میخواستم چیز دیگه ای رو بگم که درواقع اصل حرفم بود ولی چون این روزا کمی گرفتارم باشه تا بعد! (من از اون فوق الذکرها نیستم ها!)

پ.ن. اونقدر حواسم پرت بود که یک قسمتشو اشتباه نوشتم و مجبور شدم باز بیام درستش کنم.

آدم

Wednesday, June 01, 2005

اقتصاد خانواده

دوستی داشتم که علیرغم اینکه خانم تحصیلکرده و شاغلی داشت، معتقد بود که نباید خان مها رو در جریان جزئیات مالی خونه قرار داد. البته نه از اون لحاظ! میگفت که خانوما تحمل فشارهای ناشی از مسائل اقتصادی رو ندارن و در شرایط سخت، روشون فشار میاد. البته شاید این حرف رو در شکل کلی ترش معنی تصمیم گیری نادرست اونا رو در شرایط سخت بده ولی من بیشتر باهش بحث نکردم. خلاصه همین مورد باعث میشد که غالب اوقات هم خودش همه بار فشار مالی رو بدوش بکشه در حالی که خانومش حداکثر بتونه چیزایی رو حدس بزنه یا حتی برعکس فشارهایی رو هم اضافه کنه. بعلاوه مشکل بدتری که بود مخفی کاری و مشکلات ناشی از اون بود.

من خودم که به شخصه کاملا نظرم برعکس بوده و تجربه خودم و شریک کردن حوا در تمام جزئیات زندگیمون و کارم نتیجه مثبت داشته. بهرحال طبیعیه که برای اون هم سخت باشه دونستن بعضی از مشکلات، و حتی گاهی اوقات باعث بشه که به خودش فشار بیاد (بیش از اونی که شرایط ایجاب میکرده). ولی اولا فکر میکنم بعنوان یک پای قضیه، حقشه که بدونه و میتونه خودش کمکهای زیادی بکنه. و مهمتر از اون اینکه خیالم راحته از روراست بودن و چیزی برای پنهان کاری نداشتن. واقعا راست میگن که دروغ، دروغ میاره و آدم برای حفظ اولی، مجبوره بعدیا رو هم بگه!

آدم