Monday, April 10, 2006

سال نو مبارک

هرچند کمی دیر شده ولی بهر صورت امکانش پیش نیومد که توی سال جدید زودتر از اینها بنویسم و تبریک بگم.

ما همچنان زنده‌ایم و چرخ زندگی داره میچرخه. فقط شاید کمی گرفتارتر. انگار فراز و نشیب و نگرانی آینده از زندگی ما ایرانیها کم نمیشه حالا هر کجا که باشیم. خوشبختانه مشکلی نیست و فقط درگیریهای ذهنی باعث میشه که کمتر به نوشتن برسم. فینگیل و جینگیل هم که خوبن و از سر و کله هم بالا میرن و امان رو از حوا و من میبرن!

بهر حال امیدوارم سال خوبی برای همه در پیش رو باشه. خیلی خوب.

آدم

Friday, March 03, 2006

گرفتاری و وقت نشدن بهانه دم دست و همیشگی همه برای انجام ندادن کارها یا سمبل کردن اونهاست. ولی هممون خوب میدونیم که وقتی در اون جایگاه نیاز به توجیه نباشیم و منصفانه فکر کنیم، اگر واقعا به کاری علاقه داشته باشیم بلاخره میتونیم انجامش بدیم. آدم خیلی از ناتوانیهاش فقط ناشی از باورنداشتن توانائیهاش هست، تنها چیزی که خیلی از مشاوران روانشناسی یا پیشگامان مباحث متافیزیک یا عالمان مذهبی و امثالهم به ما میدن و بعد احساس میکنیم معجزه شده.

راستش مدتیه که گرفتارم و وقت نمیشه حرفامو بنویسم!

آدم

Tuesday, February 14, 2006

ولنتاین

گرفتاری هرچقدر هم که باشه دلیل نمیشه که از این تبریک صرف نظر کنم.



مطمئنا لازم به توضیح نیست که تقدیم به کی میشه! دوست دارم همیشه این عشق بین ما باقی بمونه. میدونم که غبار همیشه میتونه روی هرچیزی بنشینه ولی مهم اینه که خودش همونطور سالم اونجا باشه و با یک گردگیری دوباره برق بزنه!

آدم

Thursday, February 09, 2006

کار از محکم کاری عیب میکنه!

فینگیل رو به زور خوابونده بودم و رفتم چک کنم که بلاخره خوابش برده یا باز داره سر کار میذاره! دیدم نه بابا طفلی انگار اصلا غش کرده و مدتیه خوابه. همینکه خواستم برم، جهت اطمینان کامل من، سعی کرد کمی خور و پف هم به خالی بندیش اضافه کنه که تازه فهمیدم عجب سر کاری رفتم!!

این بچه ها گاهی اوقات حسابی آدم رو غافلگیر میکنن. حالا این که مورد خاصی نبود ولی بعضی وقتا ...

آدم

پ.ن. راستی، یک اسم که به فینگیل هم بیاد چی میتونه باشه؟ لازم داریم!

Wednesday, January 18, 2006

کلاف سر در گم زندگی!

میگن یه روزی بدلایل الطاف ویژه‌ای سرنخ این کلاف رو به یک بنده مقرب دادن! بهش گفتن آقا تو هرچی از این کلاف بکشی و نخ باز کنی، در طول زندگیت جلو میری و به زمانهای آینده میرسی. ولی حواست باشه که مثل کلافهای کاموایی اگه جاییشو باز کردی، دیگه نمیشه مثل اولش پیچوند و زمان رو به عقب باز گردوند. بنده مقرب هم سرخوش ازاین کرامت دریافتی مشغول کشیدن نخ و سرگرم شدن با زندگیش میشه. باز میکنه و باز میکنه. بعضی جاها رو به خاطر سختیهاش به سرعت رد میکنه و بعضی جاها رو به امید و هیجان روزهای آیندش. دوران مدرسه پردردسر و تحصیل، دانشگاه و حول و هراس امتحانا و بلاخره فارغ التحصیلی، سربازی لعنتی!، کار، خونه و ماشین، ازدواج، بچه، بزرگ شدن بچه نق نقو!، دوران مدرسه پر دردسرشون و ...
خوب بلاخره یه وقتی به خودش میاد و میبینه که همه زندگیشو در مدت زمان کوتاهی پشت سر گذاشت و عمری ازش باقی نمونده!

زندگی هممون تشکیل شده از همین لحظات تلخ و شیرین، سختیها و درگیریها و دست و پنجه نرم کردن بااون. اگرچه شاید برای اغلب ما ایرانیها بخصوص باید گفت لحظات معمولا تلخ و گاهی اوقات شیرین! ولی بلاخره سختی زندگی برای همه و در همه مراحل هست. اگه آرزوی گذر سریعتر از هرکدوم از این مراحل رو داشته باشیم در واقع فقط داریم از عمر خودمون میگذریم. بهترین کا اینه که سعی کنیم بیشترین استفاده رو از خوشیهای ممکن د رهمون زمان ببریم.

آدم

پ.ن. کارها و گرفتاریهای مختلف، سفر، بیماری و از همه بدتر بی انگیزه بودن باعث این همه وقفه در نوشتن مجدد شد. متاسفم.

Saturday, January 07, 2006

ورزش اعصاب!

جاتون خالی با کمی جابجا کردن برنامه ها ردیف کردیم که بتونیم با هم بریم یک دوری بزنیم و یک غذایی در رستوران بخوریم. هم جاش خوب بود و هم غذاهای مطابق سلیقه هرکدوممون. ولی فینگیل یک اعصابی از هممون خورد کرد که از مزه غذا چیزی نفهمیدم و بعدش هم حالت تهوع با تیر کشیدن معده!

شنیده بودم که اونایی که بچه ندارن در سنین بالا اعصاب ضعیفتری دارن و زودرنج تر میشن. بعدا دلیلشو فهمیدم که با این ورزش و نرمشی که بچه ها به اعصاب میدن، آینده خوبی براش تدارک میبینن!!

آدم

Friday, January 06, 2006

ریشه یابی؟!

هروقت که فرصتی کنم که به تفاوتهای ما ایرانیها و این خارجیها فکر کنم، فقط بیشتر سردر گم میشم. آخه توی هر جنبه و زمینه ای که نگاه میکنم در عین حالی که تفاوت چندانی با اونها نداریم و نمیشه یک مورد خاص و دلیل مشخص رو پیدا کرد، آخرش از زمین تا آسمون با اونها فرق میکنیم!! همه چیز هست و هیچ چیز نیست! کاش میشد آدمها خوب باشن نه دارای هزار صفت دیگه که فقط درواقع اسمی هست!

آدم

Wednesday, January 04, 2006

سال نو میلادی مبارک!

ما که اجالتا این سال نو رو بیشتر میتونیم حس کنیم. از پارسال دقیق یادم نیست و وقت هم نکردم بهش فکر کنم ولی امسال فکر کنم بیشتر خوش گذشت! جای همه دوستان خالی. شاید مهمترین نقص اینجا همین دوری از دوستان و کمابیش تنهایی باشه. خوشبختانه ما خودمون یک عده ایم دیگه و کمتر از بعضی دوستای دیگه احساس تنهایی میکنیم. خانواده دار بودن شیرینی های زیادی هم داره غیر از سختیش. من که خوشحالم.

بگذریم، اینجا هرچند تعطیلات خیلی کمتر از ایران هست و همچنین شامل روزهای تق و لق اول و آخر تعطیلات نمیشه ولی بازم اون حس رخوت بعد از تعطیلات کار کردن در روز اول رو مشکل میکنه. امیدوارم همین یک روز باشه و با این همه حجم کارهای عقب مونده بتونم به خوبی شروع کنم.

آدم

Friday, December 30, 2005

گاهی که کمی بیشتر به این سبک زندگی کردنم فکر میکنم افسوس میخورم. نمیدونم چرا و مشکل از کجاست. نمیخوام خیلی راحت بگم همه مشکل از ایران و ایرانی بودن و سبکی هست که ما باهش بار اومدیم. ولی این محتمل ترین دلیل به نظرم میاد.

حتی الان که دیگه ایران هم نیستیم بازم خیلی از اون خصوصیات زندگی ایرانی همراهمون هست. ظواهر رو نمیگم بلکه اصل منظورمه. مهمترین بارز ترینش لذت نبردن از زندگی هست که تا اینجایی که من دیدم با اغلب ایرانیها هست و برعکسش در خارجیها. عادت کردیم که باید زندگی کرد، باید درس خوند، باید کار کرد، باید، باید، باید... وقتی کار میکنم از اون کار لذت نمیبرم چون هنوز اون باید در ذهنم هست. اگه توی جامعه هستم بیشتر نکات منفیش دیده میشه و از اون بدتر با خانواده هم همینظور! کاهی اوقات فکر میکنم میبینم مثلا وقتی رو که با فینگیل هستم بجای اینکه خوش بگذره همش یکسره به دنبال اینم که داره فلان کار اشتباهو میکنه و باهش برخورد کنم و یا بگم اون کارو نکن، این کارو بکن تا مثلا بچه بهتری بشه. غافل از اینکه داره همه وقتمون به همین کشمکشهای خورد و ریزه میگذره. بعدش به خودم میام و میبینم همه ساعات روز رو درگیر کشمکشهای مشابه بودم و اینطوری روح و جسمی خسته باقی میمونه برای روزی دیگه و تکراری مجدد.

بازم پرت و پلا گویی از یک ذهن مشوش و در مورد موضوعی که خودم هم مطمئن نیستم!

پ.ن. مصداق اینکه به ایرانی بودن مربوط نیست (اگرچه بین ایرانیها خیلی شایعه!) صفا هست که همین الان وقت کردم بعد از مدتها سری بهش بزنم. شاید بهتر از من و خیلیای دیگه تونستن از اون پوسته ایرانی بودن بیان بیرون!

آدم

Friday, December 23, 2005

در کلونیهای دِنسی مثل این وبلاگستان خودمون یک کیس خاص خیلی زود میتونه اپیدمی بشه!

امسال اینقدر همه و همهجا حرف از جوجه شماری آخر پاییز زدن که من هم بلاخره به فکر این سنت حسنه افتادم. خلاصه دیشب شمردمشون دوتا بودن! خدا زیادشون ... هوم، نه، ... حفظشون کنه!

آدم

Wednesday, December 21, 2005

حوای عجول

کادوی تولد منو که دوماهی زودتر داد. هرچند منم استفاده کردم و حالشو بردم و حالا هم تو رودرواسی به فکر افتاده برای زمان واقعیش دوباره چیزی برام بخره!

کادوی کریسمس فینگیل رو هم زودتر بهش داد. امروز دلم برای فینگیل سوخت وقتی با حرارت زیاد اونو با خودش توی مهد برد و با زبون شکسته بستش سعی کرد برای معلماش توضیح بده. من که از قبل توی راه چندین بار شنیده بودم و از طرفی حوا رو میشناختم فهمیدم. ولی اونا که اگر هم فهمیدن بازم فکر کردن اشتباه میکنن و چندان عکس العملی نشون ندادن! طفلی کمی پکر شد ولی به روش نیاورد.

آدم

Friday, December 16, 2005

دیشب حال فینگیل چندان خوب نبود. غیر از خواب ناآرامی که داشت، یک دفعه هم با صدای بلند شروع کرد به خوندن یکی از شعرهایی که یاد داره و تقریبا کامل تا آخرشو خوند و شاید اگه نمیرفتم بغلش کنم همچنان میخواست ادامه بده! وقتی توی بغلم از احساس ضربان سریع قلبش، منم ضربانم تند شد یادم اومد که ما چقدر سریع و ساده بعضی از احساسای خودمون رو گم میکنیم. احساساتی که همچین یادآورهایی لازم دارن که حداقل به اندازه یک فلاش زدن هم که شده به یادمون بیاد!
بچم کلی پیشرفت کرده. قبلا اگه یادتون باشه یکبار که حالش بهم خورده بود میگفت اونجا تُف کردم! اینبار میگفت بابا من غذامو آروغ زدم! ببخشید گلاب به روتون حرفای بد زدم!

آدم