Thursday, May 19, 2005

داشته‌ها و نداشته‌ها

امروز توی پارک یک مامان‌بزرگ و بابابزرگ هستن {که با نوه‌شون اومدن گردش}. مطابق اوقات دلتنگی، دیدم که فینگیل چقدر {از همه} دوره. بخصوص {دور} بابابزرگه میچرخید. اشک تو چشام جمع شد.
فکر کنم که خیلی حساس شدم،... باز خیلی روحیه‌ام از دیشب پریشب خرابه...


(سمت چپی فینگیله که داره پدربزرگه با نوه‌ش رو نگاه میکنه)

آدم، (نقل از ای-میل حوا با کمی حذف و تصحیح)