Tuesday, May 10, 2005

مراسم کلاه چرخونی!

یک رفیقی داشتیم که هم دوست بود و هم همکار و هم شریک و غیره! این بنده خدا معمولا خیلی گرفتار بود و همیشه در تراز منفی وقت. یک سری ازش پرسیدم بابا حالا برنامه روز که مشخصه و درجریان هستیم، ولی معمولا از عصر یا سرشب که آدم میره خونه بازم کلی وقت هست برای این کارای متفرقه ای که همیشه میگی نرسیدم انجام بدم، پس توی اون مدت چکار میکنی؟ گفت آخه وقتی نمیشه که. مثلا 7 برسی خونه، تا لَمی بدی و چای بخوری، میشه 8، با شام 9 یک نگاه به تلویزیون بندازی، 10، بعدشم تا بیای «کلاهتو بچرخونی»، 1 شب گذشته!! (حالا جزئیات زمان بندیش یادم نیست ولی یه چیزی بود تو همین مایه ها) خلاصه این اصطلاح که برای ما جدید بود، شد مایه اذیت این بنده خدا و خالی کردن دق دلیمون از گرفتاریها و به کارا نرسیدنهاش. هروقت کاری رو عقب مینداخت، بهش میگفتیم باز تو دیشب داشتی کلاهتو میچرخوندی؟!

حالا حکایت ما شده کمی شبیه این بنده خدا که نمیفهمیم کی وقت میگذره و کلی از کارها و گپهامون رو که محول کردیم به دیدار توی خونه، همیشه عقب میفته و «تا کلاهمون رو میچرخونیم» دیگه باید خوابید که به کارای فردا برسیم. (البته اون بنده خدا بچه نداشت که خود این فینگیل اصل کلاه چرخونیه!)

پ.ن. یادآوری تهدیدی به حوا: یکی از دلایل ایجاد این وبلاگ هم انتقال کمی از صحبتها، دیدگاهها و درددلهای خودمون به همدیگه به صورت غیر مستقیم بود که متاسفانه داره کمی لنگ میزنه.

آدم