Monday, August 16, 2004

کامنت

این نوشته درواقع یک قسمت از یه کامنته که برای کسی نوشتم. ولی بعدش دیدم یه بخشاییش بیخودی پرحرفی کردم و در واقع سر درددلم باز شده بوده. خلاصه وقتی دیدم که اینطوریه و در مورد تفکرات خودمه گفتم بهتره اینجا هم بنویسم که خودم بعدا یادم نره!!

"خیلی دوست داشتم میشد وقتایی که کسی چندان سرحال نیست بتونم کمکی بکنم و از اون حال درش بیارم ولی غالب اوقات چندان موفق نیستم. غالبا نسخه برای چنین مواردی، یک آدم شاد و شنگول و شوخ هست که با ظرافتش همه رو میخندونه تا غم و گرفتاری رو فراموش کنن.خیلی وقتا دوست داشتم چنین آدمی باشم و کما بیش هم سعی کردم. نمیگم زیاد چون نمیشه اینطوری گفت، چون فکر میکنم همیشه اینطور کوششها کمه و هیچوقت زیاد نمیشه. خلاصه کم کم اینو قبول کردم که بهتره من خودم باشم و اگه تونستم با همین روش فکر و عمل خودم اینکارو انجام بدم نه اینکه سعی کنم کس دیگه ای باشم و بعد از روش اون این کارو بکنم."

در مورد حوا هم اینطوری بوده همیشه. و چون اونو از همه بیشتر دوست دارم، از همیشه هم بیشتر غصه میخورم وقتی که میبینم ناراحته و من اون نسخه لازم رو براش ندارم. میدونم که بعضی وقتا هم که این سعی رو میکنم حالت ساختگی و مصنوعی پیدا میکنه ولی چه کنم دیگه. امیدوارم درست تر بشم!

آدم