Monday, August 23, 2004

انقلاب!

هر تحول ناگهانی و مهمی، گذشته از اینکه ماهیتاً خوب باشه یا بد، روند خیلی از کارها رو تا مدتی مختل میکنه. شدت و ضعف اون هم بستگی به شرایط و مقیاس سیستم داره.

یوقت فکر نکنین میخوام گنده گو... (گویی!) کنم ها! مارو چه به این حرفا. اصلا آدم کیه که از این چیزا سر در بیاره. منظورم سیستم خودمون بود. یه مدت سر جریان رفتن حوا و فینگیل تو کف بودم و اوضاع کارو بارها به هم ریخت تا اینکه به خودم اومدم و برنامه مطابق شرایط تنظیم شد. حالا هم سر جریان اومدنشون. البته این دفعه از اون تحولات خوبه ولی بازم نتیجش همون به هم ریختگی اوضاعه. حداقل اونی که اینجا میشه دید اینه که دیگه خیلی کم میتونم بیام این ورا و حرفامو بنویسم، اگرچه کلی حرف داشته باشم. کارو بار رو هم که دیگه نگو!

دیگه این شبا همش حواسم به ساعت هست که سر وقت برگردم خونه. اگرچه هیچ زمان تعریف شده ای بین ما وجود نداره ولی این جاذبه، خودش برای من زمان رو تعریف کرده. یادمه توی اون مدت تا هروقت به قول معروف میکشید، کار میکردم و بعدشم لک و لک کنان برمیگشتم خونه، حالا هروقت رسیدم. ولی الان دوباره مثل قدیما همیشه برای رسیدن به خونه عجله دارم. تند تند راه میرم و بازم از دست قطارهایی که دو سه دقیقه دیر میان حرص میخورم! ... احساس خوبیه.

درضمن همینجا از سرکار حوا خانم دعوت میشه دوباره سر پستشون برگردن که من کم میارم واسه نوشتن قضایا و داستانای شیرینی که با هم و بخصوص با فینگیل داریم. کلی بامزه شده جای همه خالی که بشینیم با هم بازی کنیم. البته قول میدم خرابکاریاشو خودم جمع و جور کنم، واسه جیش کردنشم خودم ببرمش سرویس! اگرچه گهگدار کلاهمون حسابی میره تو هم. بی انصاف زورشم زیاد شده واسه خودش رو من هم دست بلند میکنه!! ولی جدی نگیرین، فقط بامزست عصبانیتای بچه گانش.

آدم