Tuesday, May 18, 2004

هر وقت اینجا لباس می شورم اعصاب برام نمی منه و خلاصه این که دیشب لباس شوئی داشتم.و بعدش اونقدر کار های عجیب و غریب کردم که یک کمی حالم جا اومد.اوه اصلا فراموش کردم ماست از مایه در بیارم این اقای همسر هم که همیشه
یاداوری میکرد امروز ناهار خودش رو هم فراموش کرده
اینجا نهایت سکوت احساس میکنی اگه این کوچولو هم نبود فکر کنم حرف زدن یادم میرفت ولی خب با شیطونیهاش و حتی کاراش کلی حوا از تنهایی در می یاره ومن همیشه از
خدابه خاطر اینکه به فکر ما هست حتی بیشتر از خودم تشکر می کنم



حوا