سلام
بالاخره خیال من هم راحت شد اخه دیگه داشت دیر میشد .فکر کنم این همسر بنده دلش به حال من سوخت چون خیلی برام کار سختی بود و این که دیشب هم مثل اینکه یک مقداری تو خواب در این مورد چرت و پرت میگفتم که دیدیم همسر صبح دیرتر رفت و تلفنی برایمون رزرو کرد و یک چهارم خیال بنده رو راحت کرد و البته یک چهارم دیگه شب که اومد خونه انجام دادیم و الان نصف خیالم برای مسافرت راحت شده ولی خب هرچی به زمان رفتن نزدیکتر میشه و همه چیز دقیق تر،دلم بیشتر میگیره چون باید تنهایی برم البته اقای همسر گفتن که فعلا در مورد صحبت نکنم ولی خب.
امیدوارم که همه چیز به خوبی و خوشی باشه .
راستی در مورد اون دوست جون یک بار دیگه امتحانش رو رد شد بهش یک دستی زدم البته در یک مورد دیگه و خب باز هم به همون شیوه شاید بشه گفت کتمان حقیقت ادامه دادو خب بالاخره من هم سعی میکنم مثل خودش باشم و خب لزومی نداره که ادم با همه صمیمی باشه .