Tuesday, May 25, 2004

سلام
بالاخره خیال من هم راحت شد اخه دیگه داشت دیر میشد .فکر کنم این همسر بنده دلش به حال من سوخت چون خیلی برام کار سختی بود و این که دیشب هم مثل اینکه یک مقداری تو خواب در این مورد چرت و پرت میگفتم که دیدیم همسر صبح دیرتر رفت و تلفنی برایمون رزرو کرد و یک چهارم خیال بنده رو راحت کرد و البته یک چهارم دیگه شب که اومد خونه انجام دادیم و الان نصف خیالم برای مسافرت راحت شده ولی خب هرچی به زمان رفتن نزدیکتر میشه و همه چیز دقیق تر،دلم بیشتر میگیره چون باید تنهایی برم البته اقای همسر گفتن که فعلا در مورد صحبت نکنم ولی خب.
امیدوارم که همه چیز به خوبی و خوشی باشه .
راستی در مورد اون دوست جون یک بار دیگه امتحانش رو رد شد بهش یک دستی زدم البته در یک مورد دیگه و خب باز هم به همون شیوه شاید بشه گفت کتمان حقیقت ادامه دادو خب بالاخره من هم سعی میکنم مثل خودش باشم و خب لزومی نداره که ادم با همه صمیمی باشه .