چند روز که ننوشتم
والان هم که اومدم بنوسم موندم که از چی بنویسم حرف برای گفتن زیاده ولی خوب نوشتن هم سخته واینکه حوا بتونه یک چیزی رو همون طور که هست بگه.یک کمی هم دلم این روزها گرفته دوست جونم میخواد بره البته زمان طولانی نبود دوستیمون ولی خوب و کلی حوا رو از تنهایی در میاورد و حوا میتونستد کمی باهش حرف بزنه و خوب دیروز شنیدم که خیلی زودتر از اونچه فکر میکردم داره میره و کلی جا خوردم .والبته کلی از ادمهای که میشناسم دارن برمیگردن کشورشون .امیدوارم هرجا که باشن خوب باشن ولی جاشون خیلی خالی خواهد بود.
خبر زلزله رو هم که خواندم کلی توی فکر رفتم سر زلزله بم خیلیها مردن ولی خب اگه همین زلزله جمعه، توی تهران می اومد نمیدونم دیگه.حالا توی بم ویا روستاها بیشتر خرابیها به خاطر گلی بودن خونه ها بوده ولی اگه در پایتخت زلزله بیاد چی ؟ اصلا ادم میترسه بهش فکر کنه، برجهاو ساختمونهای جدید هم که ضد زلزله نیستند و از خرابی مستثنی نخواهند بود
فقط باید امیدوار بود که خدا به همه ما رحم کنه
هنوز یادم هست که خوندم در زاپن زلزله 8 ریشتری اومده و یک نفر فقط زخمی شده ،کاش ما هم مثل ژِانیها در اینده خیلی نزدیک به خودمون بیام و کشوری بسازیم که به تکنولوژیش ، پیشرفتش ،ایندهاش افتخار کنیم نه فقط گذشتها.
حوا