Friday, July 09, 2004

دلم گرفته

عصر جمعه هم هست، تنها هم که هستم. اگر چه تا همین الان درگیر جلسه بودیم و هنوز هم سر کارم ولی خوب اصلا دل و دماغ ندارم. نمیخوام شاکی الکی باشم ولی خوب دلم تنگ شده دیگه.

دلم هم نمیاد که حوا و فینگیل به این زودی بیان، همین که میبینم بهشون خوش میگذره خوبه. بلاخره برای اونا هم تنوعی شده. ولی دوست داشتم بیشتر باهم در تماس بودیم. حداقل اینطوری بیشتر دلم خوش بود. از طرفی هم دلم نمیاد اینجا تنها برم خوشگذرونی. هم اینکه تنهام و خوب بدون اونا صفایی نداره و هم اینکه میگم باشه تو این فرصت شاید بیشتر بشه به کارا برسم. ولی خوب کاش که کارا حداقل بهتر پیش میرفت. کار زورکی هم که راندمان نداره هی زمان و فشارشو فقط بیشتر کنم. تقصیر خودمه.

رفتم از این خلایق امروز کمی سوال کردم در مورد اینکه علافیاشونو چکار میکنن بلکه نسخشون بدر من هم بخوره. ولی خوب کسی که خودش جایی زندگی میکنه خیلی شاید براش ساده نیست که بتونه اماکن تفریحی یا دیدنی رو برای یک خارجی بگه. خودمون هم همینطوریم. در برابر اینطور سوالا آدم معمولا یک سری جاهای کلیشه ای رو میگه که خوب همه بلدن.
وقتی هم ازشون در مورد وقت گذرونیها و گردشهای خودشون پرسیدم بازم بیفایده بود. اغلب یا وقتشونو با تو خونه بودن و فیلم دیدن به همراه مشروب و جفنگ گویی میگذرونن یا اینکه میرن بیرون بار و کاباره و این طور برنامه ها. دیدم این نسخشونم راه دست من نیست و بیش از پیش سرکارم.

حالا چکار کنم؟

آدم