Monday, July 26, 2004

سوسک!
فکر میکردم با این سوسکا دیگه کنار اومدم و بعد از رفتن حوا دیگه زندگی مسالمت آمیزی رو در کنار هم خواهیم داشت! آخه حوا همیشه خیلی حساسه (البته نه ترسو!) و هروقت یکی از این موجودات دوست داشتنی رو میبینه تا ناکارش نکنه ول کن نیست. فینگیل بنده خدا هم که تو اوج یاد گیری. اونم یاد گرفته بود هروقت هر حشره ای میدید، با صدای بلند اعلام میکرد ماهی!! نمیدونم چرا به اغلب این موجودات میگه ماهی ولی فقط میدونم که چون ازاول بچگیش تو خونه آکواریوم داشتیم و همش ماهیا رو بهش نشون میدادیم، این کلمه رو زود یاد گرفت! خلاصه اونم همیشه بعد از اعلام بدو میرفت یک دستمال کاغذی برمیداشت و میرفت سروقت سوسک بیچاره که مثلا شکارش کنه! اواخر که یاد گرفته بود ضمن عملیات شکار، با یک قیافه جدی و متهورانه، جیغ هم میزد و اینو به عنوان بخشی از مراسم شکار سوسک میدونست! (من که جیغ نمیزنم، نمیدونم این بخش رو از کی یاد گرفته!)

خلاصه یکی دو هفته اول با هم کنار اومدیم ولی بعدش چشمتون روز بد نبینه. انگار همه همسایه ها رو هم خبر کرده بودن و هر وقت میومدم خونه میدیدم اون وسط واسه خودشون مشغول جشن و پایکوبین! اینه که از اون موقع دیگه به روشهای مختلف مشغول درگیری با این بدایع خلقت هستم. نمیدونم بلاخره آدم نمیتونه از دست این حشره نفرت انگیز که میگن از زمان عصر دایناسورها تا کنون جزو کم تغییرترین و پایدار ترین نمونه ها بوده، خلاص بشه یا نه!

آدم