Thursday, July 01, 2004

بازم نق زدن
دوشب پیش دوباره نفسم گرفت. بعد از دوران مقدس سربازی که شروع این قضیه بود، سالها بود که دیگه اتفاق نیافتاده بود. بهرصورت خوبه که وقتی اتفاق افتاد که حوا نیست وگر نه هول میکرد.
طولانی نیست و مثل یک حمله میمونه ولی تقریبا کاملا نمیتونم نفس بکشم برای همین کمی ترسناک به نظر میاد.
بگذریم. باید راههای مختلف رو امتحان کنم ببینم بلاخره چطوری میتونم بهتر و بیشتر بنویسم. نوشتن جالبه. آدم یه چیزایی رو که آشفته و نامنظم فکر میکنه، مرتب تر مینویسه و اونوقت خودشم حرف خودشو بهتر میفهمه.
باید یاد گرفت.

آدم